عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

تولد بهراد زیبای من

بهراد کوچولوی مامان تو با اومدنت خوشبهتی مونو کامل کردی.به خاطر لحظه لحظه ی بودنت خدارو شکر میکنم.عزیز دل مادر تو فرشته ی کوچولوی منی.معصوم زیبا و دوست داشتنی.عشق مامان قلبم از مهربونی و شیرین زبونیت پر شده. تولدت مبارک شاه قلبم پسرک دوساله ی من ...
17 مهر 1396

تابستان 96 خونه مامان جون

عشقای من... این روزهای شما در خونه ی مامان جون باباجون میگذره و حسابی مشغولین.بهراد جونم که مدام کنار مرغ و خروساست و خروس رو صدا میزنه :کوروس.عاشق خروس سفید مامان جونه.بردیای منم مدام کوچه است با بچه های هم بازیهای قدیمی من بازی میکنه.. ...
10 شهريور 1396

فرزند اول خانواده💖💖

بردیا هستی جاودان من... این هفته مصطفی جون مهمونت بود.حسابی بهت خوش گذشت.همش مشغول بازی و کارتون دیدن با هم بودین کلاساتم باهات اومد.کلاس شنا و فوتبال و شطرنج میری.عاشق فوتبالی.با اینکه چیز زیادی از فوتبالیستها نمی دونی ولی به خاطر قرار گرفتن توی جمع دوستات علاقمند شدی.گفتی لباس بارسلونا و مسی میخوای و عاشق کفشای فوتبالتی...قربون قد و بالات بشم که میخوای فوتبالیست بشی چون اونا راحت و زیاد پول در میارن این هفته توی گروهها پر شده بود از اینکه روز جهانی فرزند اول خانوادست.ما هم که دنبال بهانه واسه جشن.برات کیک درست کردم و کادو و با مصطفی رفتیم کندو نوشیدنی مورد علاقه ات شیر انبه مخصوص.شبم پیتزا دستپخت مامانی عشق منی تو ستاره من ...
18 مرداد 1396

بهراد بلا...😊

بهراد خوشگل شیرینم عزیزک مامان این روزها شدیدا عاشق لباسای داداشی شدی.و هروقت بردیا لباسشو عوض میکنه بره کلاس یا بیرون شما سریع لباساشو میپوشی.و کلی کیف میکنی.بردیا هم کلی ذوق میکنه وقتی تو رو با لباس خودش میبینه.مامان فدات بشه شیرین ادای من... بهراد در شورت ورزشی بردیا داریم میریم عروسی ...
14 مرداد 1396

این روزها...

سلام شیرین عسلهای من بردیا و بهراد من این روزها دارن تند تند میگذرن و من همش استرس دارم.نمی دونم چرا اینجوریم وقتی خیلی همه چی آروم و خوبه احساس میکنم یهو اتفاق بدی قراره بیفته....خودمون و خوشبختیمون رو به خدای مهربونمون میسپارم... این روزها بردیایی با کلاس فوتبال و شطرنج مشغوله و بهراد هم عاشق کتاب شده.یکسره باید براش بخونیم.عشق دیگرشم همچنان عمو پورنگه.باید یه پستم مخصوص کلماتی که میگه بذارم. خودمم دارم جنگ و صلح میخونم بابایی هم همش مشغول سایت مدرسه و خود مدرسه است.خلاصه که تابستون خیلی تند داره میگذره.بردیا با چند تا پسر تو کوچه دوست شده و عصرا میره بازی.به زور فرستادیمش همش میگفت بی ادبن حرف زشت میزنن.داره از باباش وُرد یاد میگره...
2 مرداد 1396

تولد هفت سالگی بردیا

تو آمدی و بی آنکه بدانی خدا با تو برای من یک بغل شعر نگفته فرستاد حالا بنشین و تماشا کن چگونه آیه آیه کتاب رسالت تو را خواهم سرود پیامبر از همه جا بی خبر من افشین یدالهی تولد هفت سالگیت مبارک جانِ دلم ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️...
30 تير 1396

سفرنامه شیراز

اینم عکسای سفر خوش چهارتاییمون به شیراز دیدنی.به اصرار بردیا جون راهی شیراز شدیم و با اینکه خیلی گرم بود خیلی خیلی بهمون خوش گذشت شما دو تا قلب منید ...
24 تير 1396