عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

سفرنامه اصفهان

سلام به خوشگلای خودم بردیا و بهراد امروز میخوام عکس سفرمون به اصفهان رو براتون بذارم .ما پانزدهم و شانزدهم تیر اصفهان بودیم و در جشن عروسی عمو مجتبی و الناز جون شرکت کردیم.همه چی عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت. مامانی عاشقتونه ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️...
24 تير 1396

مامانی و وروجکها😊

بردیا و بهراد من... خوشگلای مامانی این روزها شما دو تا دارین تند تند بزرگ میشین و من همه ی دقایق زندگیم با شما پر شده...داشتن شما بزرگترین محبتیه که خدا به من داشته.گاهی فکر میکنم با این اعصاب داغون و ضعیف لایق داشتن شما نیستم.از اینکه بعضی وقتا خیلی دعواتون میکنم خیلی غمگینم...امیدوارم خدا منو ببخشه.پسرای خوشگلم شما دو تا خیلی با هم مهربونین و خیلی امیدوارم که در آینده تکیه گاه و همراه همدیگه باشین... از این روزها براتون بگم:دیروز از سفر برگشتیم.مامانجون و بابا جون و دایی علی چند روزی مهمون ما بودن بعدشم با هم رفتیم گرگان خونه خاله حاتی.که خیلی به شما خوش گذشت.از چهارم تا چهاردهم شمال بودیم.خونه پدری من.اونجا هم که حسابی بهتون خوش میگذره...
21 تير 1396

وقتی نوشتی " مادر " ....

عزیزترینم نمی دومی چه احساس قشنگی داشتم و قتی تو نوشتی مادر.... و با یک قاب خوشگل که با دستای کوچولوت و کمک معلم مهربونت درست کرده بودی اومدی خونه.... دوستت دارم زندگی من ... اینم عکس اولین پوشه ی کارت : ...
10 بهمن 1395

این روزها...

سلام جانان من.. پست شبیه این زیاد داریم اینجا.بس که من سرم شلوغه و وقت کم میارم و نمیتونم اینجارو به روز کنم... احساس میکنم در حق بهرادم خیلی کم لطفی میکنم که خاطراتش رو لحظه به لحظه ثبت نمیکنم اما تریجیح میدم اندک وقت کنار هم بودن و بیکار بودنمو با خودش صرف کنم تا به روز کردن خاطراتش.باری اینجا نوشتن همیشه وقت پیدا میشه اما برای لمس لحظه های شیرین بزرگ شدنتون وقت کمه و شما خیلی تند دارین بزرگ میشین.بهرادی که علاقه ی شدیدی داره که برامون سخنرانی کنه ولی کلمات زیادی بلد نیست و بیشتر ادای حرف زدن در میاره.هرچی بهش میگیم که تکرار کنه فقط میگه : داداااااااااش.عمه , بابا و ماما کلمه های دیگرشه.البته روزی هزار بارم میگه من من من من...
27 دی 1395

پسر کلاس اولی من...

ناز من سلام... عشق رویایی من یک ماه و نیم از سال تحصیلی گذشته و شکر خدا بهترین روزهای زندگیت رو کنار معلم خوبت خانم " مریم نهنگی " تجربه میکنیم.معلمت واقعا بی نظیرن و کارشون عالیه.شما هم خیلی دوستشون داری و حسابی عاشق مدرسه ای.با اینکه تابستون همش تا ظهر خواب بودی و تا نصفه شب بیدار ولی الان خیلی خوب ساعت خوا ب و بیداریت تنظیم شده و اصلا اذیت نمیکنی.در نوشتن تکالیفتم عالی عمل میکنی بیشتر روزا که من از خواب عصر بیدار میشم میبینم که خودت نوشتی.من فقط دیکته میگم و سوالاتی که خانم داده برات میخونم.خلاصه که مثل همیشه بهت افتخار میکنم پسرک بی نظیر من... الان خیلی خوابم میاد بعدا مفصل مینویسم برات.... روز اول...راه ...
16 آبان 1395