عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

به من بگین داداش بردیا...

 سلام شیرین تر از عسلم بی مقدمه برم سر اصل مطلب که همون اتفاق مهمه.چون هم طاقت خودم کمه هم دوستامون. سیزده مهر خانواده سه نفره ما چهار نفره شد و " آقا بهراد " چشمای نازشو به دنیا باز کرد.خدارو شکر که هر دو وروجکمون سالم و سرحالن امیدوارم که صالح هم باشن. از دوران بارداریم ,بعلت نبود نت چیزی نتونستم بنویسم واسه همین همه چیز موند واسه الان که شانزده روز از تولد بهرادم میگذره. شما آقا بردیای عسلی من فعلا که خیلی خوب با حضور این جوجه کنار اومدی و خیلی دوسش داری و هیچ بهانه و اذیتی نداری ولی خب همه میگن بهراد که بزرگتر و شیرین تر بشه حسودیهای تو شروع میشه.اما من میدونم که تو حسودی نمیکنی.تو مثل ...
29 مهر 1394

پیش دبستانی....

پسرک شیرینم الان گذاشتمت مهد و برگشتم خونه.صبح ساعت هفت بیدارت کردم و با ذوق و شوق فراوان آماده شدی و با هم پیاده رفتیم.چون از قبل قول گرفته بودی که حتما پیاده بریم و شعر بخونیم.تمام طول مسیر رو هم سخنرانی کردی و شیرین زبونی....توی مهد بردنت داخل کلاس پیش دو و منم نیم ساعتی توی دفتر نشستم و تماشات کردم.مربیتون خانم مریم شفاهی خیلی خانم مهربون و خوبی به نظر می رسیدن.امیدوارم دوسش داشته باشی.من از این مامانای استرسیم و میترسم نگرانیهای بی موردم روی تو تاثیر بذاره.نمی دونم باید همیشه همراهت باشم تا خلای حس نکنی یا بذارم رو پای خودت بایستی و مرد بشی.....امروز که روز اوله خودم بردمت.میخواستم خودم بیام دنبالت ولی گفتی که دوست داری با سروی...
4 مهر 1394

ما اومديم...

سلام....سلام شيرين عسل من، شاه پسر من، بردياي من... دوستاي گل و مهربونم... واااااااااااي چقدر نبوديماااا.چقدر دلم تنگ شده بود.چه اتفاقايي توي اين مدت افتاده و من ننوشتم.فكر نميكردم تلفن و اينترنت گرفتن توي اين خونه اينقدر طول بكشه.بهر حال تموم شد و ما از امروز كاملا فعال و پر انرژي با شما هستيم... برديا جونم، شما ديگه ماشالا مردي شدي واسه خودت.ديروز براي پيش 2 ثبت نامت كردم و ايشالا از چهار مهر بايد بري سر كلاس.با اينكه من و تو خاطره خوبي از مهد كودك نداريم ، ولي خوشبختانه تو خيلي ذوق داري نمي دونم تا آخر همينجور ميموني يا نه.مهد شادي.جاي قشنگي بود و مربي هاي خوبي هم داشت.اميدوارم بهترين لحظه هارو اونجا بگذروني جان...
19 شهريور 1394

بدون عنوان

زیباترین گل هستی دلیل بودنم سلام.خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم و دلیلشم فقط نت داغونه ایرانسله که به زور یه صفحه باز میکنه و ساتها باید بشینی تا یه عکس آپلود بشه... جونم واست بگه:تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده.شما خیلی خیلی آقا شدی .خیلی مهربون و حرف گوش کن.من وقتی با بچه های دور و برمون مقایسه ات میکنم واقعا امیدوارم وسپاس گذار. روز و شبت با بازی وکارتون و یادگیری میگذره.وقتی چیزی بهت یاد میدیم با تمام وجود یاد میگیری.مثل ساعت خوندن.بابایی بهت سات خوندن رو یاد داده و تو خیلی فوق العاده یاد گرفتی.حالا دیگه همیشه از تو میپرسیم ساعت چنده و از درست گفتنت سرشار از شادی و ذوق میشیم.خدارو شکر که اونقدر باهوش هستی که نگران آینده ات نباش...
5 آذر 1393

از همه جا...

سلام به عشق مامان،عزیز دلم ، همــــــــــــه  ی وجودم ،شیرینترین شیرینی دنیای من بـــــــــــــــــــــردیای من.الهی مامان قربونت بره.الهی مامان فدات بشه.بازم مدرسه ها باز شده و شما نصف روز بی مامانی و باز وجدان مامان شدیدا میدرده...دیشب روی دستم خوابیدی و پاهاتو دورم حلقه کردی تا صبح نتونم برم مدرسه و مجبور شم تا شب کنارت بخوابم...الهی من فدای تو بشم نفسم.تو خیلی خوب منو درک میکنی ولی گاهی وقتا احساس میکنم جز من هیچ کس توی قلبت نیست.البته هیچ جای تردید نیست که تو عاشق بابایی هستی ولی توی این سن انگار وابستگی و مهرت به من خیلی بیشتر از قبله و منم که ...همش خسته و غائب..البته نسبت به شغلهای دیگه ساعت کاری من خیلی کمتره و زم...
7 مهر 1393

یه روز خوب... سد فریمان

سلام به روی ماه ماه مامان... خوبی عسلکم..جانکم...شیرینکم...میدونم الان که داری این مطلبو میخونی واسه خودت مردی شدی، آقایی شدی...شایدم زن و بچه داری...شایدم من با زنت دعوا کردم و الان باهام قهری آخه من خودم میشناسم دیگه.شدیدا حســــــــــــودم.مخصوصا نسبت به کسی که بخواد تو رو ازمن جدا کنه.تویی که روز و شب نازم میکنی.همش بهم میگی ٰ:آخه تو چقد خوشگــــــــــــــلی مامانم .تو بهترین مامان دنیایی .بردیا واست غش کنه(خدانکنه نفسم) ...امیدوارم عروس آینده ام مثل خودم حسود نباشه وگرنه ...خب ببخشید پر حرفی کردم.برم سر موضوع پستمون..موضوع خاصی نیست .فقط چون خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و من خیلی حس و حال خوبی داشتم گفتم با نوشتنش حفظش کنم.د...
26 شهريور 1393