عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

شمال...تابستان 97

خوشگلای مامان... امسالم مثل سالهای قبل یک ماه از تابستون خونه ی مامانجون بودیم البته یک ماه کامل نشد.و به خاطر کار بابایی زودتر برگشتیم بابایی گفتن که بیشتر بمونیم ولی من دوست نداشتم باباتون تنها برگردن و توی خونه تنها باشن....خلاصه خونه مامانجون خیلی به شما دوتا خوش میگذره.بهرادم که همش با خاله فاطی و مامانجون بازی میکرد و بردیا جانمم و از ساعت سه تا سات ده شب توی کوچه با دوستاش بازی میکرد و از درختهای لب رود خونه گردو میچید و دستاشم حسابی سیاه شده بود.امیر رضا دوست صمصمی بردیاست و بردیا واقعا عاشقشه و هر روز دلش براش تنگ میشه.الانم کارمون شده هر روز تماس تصویری با فاطی و بقیه و این دلخوشیمونه....     &nb...
17 شهريور 1397

تولد هشت سالگی بردیا

عشق مادر... تولد هشت سالگیت مبارک.باورم نمیشه که هشت سال گذشته.چه لحظه هایی که با تو تجربه نکردم...حس مادری زیباترین حس جهان رو تو به من دادی زیبای من... چند روز پیش بهت گفتم برو یه لیست بنویس ببینم چی واسه تولدت دوست داری برات بخریم.رفتی تو اتاق و برگشتی و گفتی هر چی میخوام دارم.نمیدونی چقدر خوشحال شدم.این روزا که جام جهانی فوتبال هم در حال برگزاریه عشق اصلیت کریستین رونادوست.بدجوری عاشقشی و کیک تولدتم قراره با عکسش باشه. عاشق کتابی .دیشب دوساعت تو اتاقت کتاباتو دسته بندی میکردی.کتاب مورد عل اقه ات "تام گیتس"و برات از جیره کتاب هر ماه یه جلدش سفارش میدم.برای روز تولدت دوست داشتی که با علیرضا باشی.منم هماهنگ کردم و با هم رفتیم...
28 خرداد 1397

به من بگین داداش بردیا...

 سلام شیرین تر از عسلم بی مقدمه برم سر اصل مطلب که همون اتفاق مهمه.چون هم طاقت خودم کمه هم دوستامون. سیزده مهر خانواده سه نفره ما چهار نفره شد و " آقا بهراد " چشمای نازشو به دنیا باز کرد.خدارو شکر که هر دو وروجکمون سالم و سرحالن امیدوارم که صالح هم باشن. از دوران بارداریم ,بعلت نبود نت چیزی نتونستم بنویسم واسه همین همه چیز موند واسه الان که شانزده روز از تولد بهرادم میگذره. شما آقا بردیای عسلی من فعلا که خیلی خوب با حضور این جوجه کنار اومدی و خیلی دوسش داری و هیچ بهانه و اذیتی نداری ولی خب همه میگن بهراد که بزرگتر و شیرین تر بشه حسودیهای تو شروع میشه.اما من میدونم که تو حسودی نمیکنی.تو مثل ...
29 مهر 1394

از همه جا...

سلام به عشق مامان،عزیز دلم ، همــــــــــــه  ی وجودم ،شیرینترین شیرینی دنیای من بـــــــــــــــــــــردیای من.الهی مامان قربونت بره.الهی مامان فدات بشه.بازم مدرسه ها باز شده و شما نصف روز بی مامانی و باز وجدان مامان شدیدا میدرده...دیشب روی دستم خوابیدی و پاهاتو دورم حلقه کردی تا صبح نتونم برم مدرسه و مجبور شم تا شب کنارت بخوابم...الهی من فدای تو بشم نفسم.تو خیلی خوب منو درک میکنی ولی گاهی وقتا احساس میکنم جز من هیچ کس توی قلبت نیست.البته هیچ جای تردید نیست که تو عاشق بابایی هستی ولی توی این سن انگار وابستگی و مهرت به من خیلی بیشتر از قبله و منم که ...همش خسته و غائب..البته نسبت به شغلهای دیگه ساعت کاری من خیلی کمتره و زم...
7 مهر 1393

یه روز خوب... سد فریمان

سلام به روی ماه ماه مامان... خوبی عسلکم..جانکم...شیرینکم...میدونم الان که داری این مطلبو میخونی واسه خودت مردی شدی، آقایی شدی...شایدم زن و بچه داری...شایدم من با زنت دعوا کردم و الان باهام قهری آخه من خودم میشناسم دیگه.شدیدا حســــــــــــودم.مخصوصا نسبت به کسی که بخواد تو رو ازمن جدا کنه.تویی که روز و شب نازم میکنی.همش بهم میگی ٰ:آخه تو چقد خوشگــــــــــــــلی مامانم .تو بهترین مامان دنیایی .بردیا واست غش کنه(خدانکنه نفسم) ...امیدوارم عروس آینده ام مثل خودم حسود نباشه وگرنه ...خب ببخشید پر حرفی کردم.برم سر موضوع پستمون..موضوع خاصی نیست .فقط چون خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و من خیلی حس و حال خوبی داشتم گفتم با نوشتنش حفظش کنم.د...
26 شهريور 1393

بردیا و این روزها....

  سلام ماه من .... آقا بردیا شما این روزا انقدر آقا شدین که من هر لحظه به داشتن همچین پسری افتخار و شکر میکنم.ورد زبون همه ی فامیل شده اینکه: چقدر بردیا خوش اخلاقه.پسرک شیرینم دیگه واسه خودت مرد شدی.روز و شبم با اعداد درگیری.روزی هزار میگی از من عددهارو بپرسین.منم هی ازت میپرسم: هفده بیشتره یا هجده؟پانزده بیشتره یا شانزده؟و...تو هم همه رو درست جواب میدی.تخته و ماژیک میاری و میگی برام تا صد بنویس.کمتر بیشتری و مساوی رو خیلی دوست داری و حسابی سرت با اینجور بازیها گرم میشه... یه عالم شعر یاد گرفتی.همش از شجریان و همایون.مرغ سحر و غوغای عشبازان آهنگهای مورد علاقه اته و حسابی میبرتت تو حس.و وقتی هم که آهنگ گوش میدی کسی...
8 شهريور 1393

18تیر تا 13مرداد...

سلام شازده کوچولوی من.. میبینی عزیز مادر تاریخ پست هام چقدر با فاصله شده.آخه اینترنت ندااااااااااااااارم.اما ننوشتن دلیل نمیشه که روزگارم با تو خوش نباشه و از لحظه لحظه ی حضورت لذت نبرم...از تاریخ پست قبلی تا الان ما همچنان خونه ی مامان جونیم.بابایی هم اومده پیشمون.هر روز ساعت یک از خواب بیدار میشیم و ساعت سه شب میخوابیم.تو همش مشغول شیطنت و بازیی و حسابی بهت خوش میگذره....اما اون خبر خوب...عقد خاله حاتی بود.خواهر عزیزم نه مرداد عروس خانم شد و چه لذتی داره که خواهر کوچولوتو توی لباس عروسی ببینی.من هشت سال از خاله حاتی بزرگترم و تمام لحظه های کودکیشو خوب یادمه...چقدر خواهر بزرگ عروس بودن سخته...اما از استرسهای مجلس خواستگاری تا بدرقه...
13 مرداد 1393