عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

تولد هشت سالگی بردیا

عشق مادر... تولد هشت سالگیت مبارک.باورم نمیشه که هشت سال گذشته.چه لحظه هایی که با تو تجربه نکردم...حس مادری زیباترین حس جهان رو تو به من دادی زیبای من... چند روز پیش بهت گفتم برو یه لیست بنویس ببینم چی واسه تولدت دوست داری برات بخریم.رفتی تو اتاق و برگشتی و گفتی هر چی میخوام دارم.نمیدونی چقدر خوشحال شدم.این روزا که جام جهانی فوتبال هم در حال برگزاریه عشق اصلیت کریستین رونادوست.بدجوری عاشقشی و کیک تولدتم قراره با عکسش باشه. عاشق کتابی .دیشب دوساعت تو اتاقت کتاباتو دسته بندی میکردی.کتاب مورد عل اقه ات "تام گیتس"و برات از جیره کتاب هر ماه یه جلدش سفارش میدم.برای روز تولدت دوست داشتی که با علیرضا باشی.منم هماهنگ کردم و با هم رفتیم...
28 خرداد 1397

تولد ماه من

پسرکم... امسال تولدت رو دوبار گرفتیم ولی ساده.یکبار که همون روز تولدت بود و ما برآباد خونه عمه معصوم بودیم.یه کیک کوچولو پختم و شما شمعتو فوت کردی.صبحش واکسن زده بودی و تب داشتی با اینهمه خیلی بهت خوش گذشت و با تمام سادگیش تولدت رو خیلی دوست داشتی چون کنار مصطفی جون پسر مه ات بودی و همچنین عمه مریم و عمه عاطفه و دایی علی.تولد بعدیت رو چند روز بعد گرفتیم با کیکی که باز هم بن تنی بود و اینبار فقط دوستانت رو دعوت کردم وخیلی خیلی بهتون خوش گذشت.همش بازی کردین و بالا پایین یریدین.بستنی و پف فیل خوردین و شاد شاد بودین.کادو هاتم خیلی عالی بود و خیلی دوست داشتی.دست همه درد نکنه.حالا بریم سراغ عکسها ...
12 تير 1395

تولدت مبارک

جان جان جان تولدت مبارک پسرک نازنینم شش سالگیت مبارک. دوتا از دندونات افتاده.واکسن شش سالگی رو هم زدی.روز شماری میکنی واسه مدرسه... پ ن : خلاصه و مفید...مامان بی حوصله                                                                                                         &...
29 خرداد 1395

بدون عنوان

زیباترین گل هستی دلیل بودنم سلام.خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم و دلیلشم فقط نت داغونه ایرانسله که به زور یه صفحه باز میکنه و ساتها باید بشینی تا یه عکس آپلود بشه... جونم واست بگه:تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده.شما خیلی خیلی آقا شدی .خیلی مهربون و حرف گوش کن.من وقتی با بچه های دور و برمون مقایسه ات میکنم واقعا امیدوارم وسپاس گذار. روز و شبت با بازی وکارتون و یادگیری میگذره.وقتی چیزی بهت یاد میدیم با تمام وجود یاد میگیری.مثل ساعت خوندن.بابایی بهت سات خوندن رو یاد داده و تو خیلی فوق العاده یاد گرفتی.حالا دیگه همیشه از تو میپرسیم ساعت چنده و از درست گفتنت سرشار از شادی و ذوق میشیم.خدارو شکر که اونقدر باهوش هستی که نگران آینده ات نباش...
5 آذر 1393

لفظ قلم... ✿◕ ‿ ◕✿

انارمن...شیرین من...بردیای من.. این روزا انقدر شیرین و باکلاس و لفظ  قلم حرف میزنی که من و بابایی از ذوق و کیف نمیدونیم چی بگیم.واقعا از حرف زدنت کیف میکنم.دایره واژگانت خیلی وسیعه و خیلی به موقع از کلمات فعلها و مترادفات استفاده میکنی...اینم چند تا از شکرریزیهات...فدای تو بشم من... میدونین من کی ام؟ بردیا طلایی پلیس کونگ فو کار کاراته باز قهرمان دینــــــــــــا دیگه هیچ کس از پس من برنمیاد من سرشار از انرژی ام حالا که با من بازی کردی روحیه ام بهتر شد...  مامانی ببین ...عضله اس!!!! این حرفت باید بررسی بشه!!!! میدونی زندگی یعنی چی؟؟؟ یعنی رو یه بالش دراز بکشی کارتون ببینی و با قمقمه...
23 بهمن 1392

شعرهاي مــــــــادر و پســــــــــــــري

قشــــــــــــــــنگم اين شعرهارو وقتي شما يه نقطه كوچولو توي دل ماماني بودي، خاله فاطي نوشته و برات پست كرده به اميد روزي كه تو حفظ بشي و بخوني.الان همون روزه.وقتي پاي تلفن واسه فاطي خوندي از ذوق مرده بود منم كه فقط خدا ميدونه چه كيفي ميكنم وقتي برام ميخوني با اون لهجه ي شيرينت كه معلوم نيست گيلكيه يا مشهدي يا به قول خودت فريماني حالا شعرها: وقتي كه موش كوچك ....چشمش به ماه افتاد خنديد و با خودش گفت: يا تكه اي پنير است...يا يك پياله شير است!! تا صبح موش كوچك چشمش به آسمان بود خورشيد سر زد و او در فكر نردبان بود وقتي كه من كودك بودم...خيلي خيلي كوچك بودم ميچرخيدم توي خانه...پر...
23 دی 1392

برف شادی و....بردیــــــــــــــــــــــــــــــــا

پسر بی همتای من تازگیها عاشق برف شادی شدی....شادیهاتو دوست دارم.از خنده هات و بوسه هات انرژی میگیرم. بخند مادر...بازی کن عزیز مادر...شاد باش نفس مادر خوشحال میشم ادامه رو ببینید   ...
3 آذر 1392