18تیر تا 13مرداد...
سلام شازده کوچولوی من..
میبینی عزیز مادر تاریخ پست هام چقدر با فاصله شده.آخه اینترنت ندااااااااااااااارم.اما ننوشتن دلیل نمیشه که روزگارم با تو خوش نباشه و از لحظه لحظه ی حضورت لذت نبرم...از تاریخ پست قبلی تا الان ما همچنان خونه ی مامان جونیم.بابایی هم اومده پیشمون.هر روز ساعت یک از خواب بیدار میشیم و ساعت سه شب میخوابیم.تو همش مشغول شیطنت و بازیی و حسابی بهت خوش میگذره....اما اون خبر خوب...عقد خاله حاتی بود.خواهر عزیزم نه مرداد عروس خانم شد و چه لذتی داره که خواهر کوچولوتو توی لباس عروسی ببینی.من هشت سال از خاله حاتی بزرگترم و تمام لحظه های کودکیشو خوب یادمه...چقدر خواهر بزرگ عروس بودن سخته...اما از استرسهای مجلس خواستگاری تا بدرقه ی مهمونای جشن عقد برام لذت بخش بود.امیدوارم خواهرکم کنار همسر مهربون و دوست داشتنیش خوش و خوشبخت باشه..
دیگه...امسال شالیزار بصورت کاملا مکانیزه درو شد.مثل همیشه زیبا بود و امسال حسابی پر محصول...
خاله فاطی با رتبه عالی قبول شده.برای دانشگاه فرهنگیان مجاز شده.ایشالا قبول بشه و همکار خودم بشه.
این روزا خیلی صدات گرفته.نمیدونم چرا.دکترم بردمت گفت حساسیته.وزنتم پانصد گرم کم شده.از بس که وول میخوری و راه میری.الانم یه مشت پول گرفتی دستت و التماس میکنی که تنهایی بری از خربزه فروشی که صداش میاد خربزه بخری به سرعت برق و باد....
دیگه وقت نوشتن ندارم.مخواییم بریم خونه ی خاله ام و فردا هم دریا....
حالا عکس:
فدای اون خنده ی شیرینتم زندگی من...