عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

بردیا و این روزها....

1393/6/8 22:15
نویسنده : مامانی
738 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام ماه من ....

آقا بردیا شما این روزا انقدر آقا شدین که من هر لحظه به داشتن همچین پسری افتخار و شکر میکنم.ورد زبون همه ی فامیل شده اینکه: چقدر بردیا خوش اخلاقه.پسرک شیرینم دیگه واسه خودت مرد شدی.روز و شبم با اعداد درگیری.روزی هزار میگی از من عددهارو بپرسین.منم هی ازت میپرسم: هفده بیشتره یا هجده؟پانزده بیشتره یا شانزده؟و...تو هم همه رو درست جواب میدی.تخته و ماژیک میاری و میگی برام تا صد بنویس.کمتر بیشتری و مساوی رو خیلی دوست داری و حسابی سرت با اینجور بازیها گرم میشه...

یه عالم شعر یاد گرفتی.همش از شجریان و همایون.مرغ سحر و غوغای عشبازان آهنگهای مورد علاقه اته و حسابی میبرتت تو حس.و وقتی هم که آهنگ گوش میدی کسی نباید اون آهنگو زمزمه کنه و همیشه سر این موضوع دعوامون میشه...

یک ماهی میشه که صدات گرفته.بردمت دکتر گفتن که حساسیته و بعضی خوراکیهارو نباید بخوری.وتو هم تمام دستورات دکترو مو به مو انجام دادی.خربزه انگور کاکائو و حتی بستنی برات ممنوع شد.و وقتی من بهت میگفتم مامانی یه دونه اشکال نداره بخور.باز هم قبول نمیکردی و میگفتی نه.دکتر گفته نخور.نازمن ، از اینهمه اراده ات تعجب میکنم.واقعا برای بچه ای به سن تو سخته که ببینه بقیه بستنی میخورن و خودشو کنترل کنه و نخوره.امیدوارم توی تمام زندگیت و برای تمام کارهات اینهمه اراده داشته باشی.الان دو روزه که از تحریم در اومدی و میتونی هر چی خواستی بخوری...

از شمال که برگشتیم مامان جون و دایی علی و خاله فاطی هم با ما اومدن.خیلی خوشحال بودی که میتونی اتاقت رو به اونها نشون بدی.با فاطی خیلی بهت خوش میگذشت.چون همیشه گوش به فرمانته و خلاف میلت کاری نمیکنه.هزارتا اسمم براش گذاشته بودی: خاله خاله ها.خاطی خاطه.فاطی بدو....چند روزی پیشمون بودن و رفتن.کاش اینهمه دور نبودیم.وقتی فکر میکنم تا هفت ماه دیگه شاید نبینیمشون و اونا تورو نبینن ،اشکم سرازیر میشه.برای اونا هم دور بودن از تو خیلی سخته.حدود دوماه اونجا بودیم بهت عادت کرده بودن...چه کنیم سرنوشت ما هم این بود دیگه...به قول مامان جون: جایی خوشه که دل خوشه...خدارو شکر که ما هم توی خونه و خانواده سه نفریمون خوشیم و کنار خانواده ی بابایی هم احساس شادی و خوشبختی میکنیم و روابطمون با همه دوستانه است...

این چند وقته اتفاقای زیادی افتاده.دو تا نی نی خوشگل به دنیا اومدن.اولی آقا کیان پسرعموت و دومی هم که شش شهریور به دنیا اومده مهرناز جون دختر عمه مریم.ایشالا هردوشون همیشه سلامت باشن..شما هم که از دیدن این نی نی ها به وجد اومدی دستور دادی که بنده شش تا داداش براتون بیارم...تعجب

عکساتو ببین.از شمال ویلای عمه گوهرم تا...

بردیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ا 

بردیابردیابردیابردیابردیابردیا

بردیابردیابردیا                                                                                 تو در قلبم تکرار ناپذیری...                                                                                                                                                                 

پسندها (4)

نظرات (12)

مامان نازنین جون
9 شهریور 93 13:19
آفرین به آقا بردیا که مردی شده واسه ی خودشراست میگه زودتر دست به کار شو وشش تا نه ولی حداقل نصف شش تا رو واسش بیارواااااااااااااااااااااااااای دریا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منم میخوام
mohadese
9 شهریور 93 15:46
سلام بردیا جووووووووووووووووووون اجی حاتی نکنه منو نمیشناسی دختر عموت بیا به وب منم سر بزن خیلی دلم براتون تنگ شده سلام برسون دوستت دارم
مامان رزیتا
10 شهریور 93 10:29
خدا خودش نگهدار این پسر عاقل و مهربونمون باشه - چشم بد ازش دور باشه - همیشه خوش باشین
مامان رزیتا
10 شهریور 93 10:30
عکسات هم که عالی شدن خاله جون
مامان عرفان
10 شهریور 93 12:36
ماشالا برديا جونم چه بزرگ شدي
بانو
10 شهریور 93 15:32
سلام ویژگی های یک مهد کودک خوب چیست؟ www.banoo.ir/post/1010 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان ایمان جون
10 شهریور 93 17:47
آره واقعا , بردیا جون واسه خودش مردی شده , اونم یه مرد خوش اخلاق و دوست داشتنی چقدر عکسا قشنگه , آدمو هوایی میکنه
مامانی
پاسخ
مرسی جاری جونایشالا سال دیگه با ایمان و کیان راهی دریا بشین
عمو ابوذر
12 شهریور 93 14:44
سلام.. دلمان براتان تنگ شده.. خیلی مراقب خودتون باشین.. حرف از مردی آقا بردیا شد و زمزمه های گاه گاه تصنیفهای همایون؛ ناخودآگاه یاد خوانش تازه ای از این تصنیف با زبان آقا بردیا شدم که میفرماید: جانِ جانِ جان از همه جهان میکشد دلم پر بسوی...؟ بسوی..؟ چی بود بردیا؟!!
مامانی
پاسخ
معلومه دیگه پر بسوی تــــــــــــو عمو جونی
عمو ابوذر
12 شهریور 93 14:45
یادم رفت تشکر کنم.. ممنون که سر زدین.. یا علی مدد..
مامانی
پاسخ
وظیفه مونه.همــــــــش یه دونه عمو ابوذر داریماااا
مامان علی مرتضی
16 شهریور 93 7:27
سلام عزیزم خوبین؟بردیا خوبه؟خبری ازتون نیس؟ خوشحالم که بهتون خوش گذشته. بردیا هم که حسابی خوش گذرونده. موفق وپایدار باشین
بانو
17 شهریور 93 13:33
سلام اگر میخواهید در تعیین جنسیت جنین قبل از بارداری موثر باشید بخوانید www.banoo.ir/post/973 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
وکیل پایه یک
19 مرداد 94 11:00
سلام وبتون عالیه به ما هم سربزنید ممنون http://www.gorohevokalayeiran.ir/