پسر کو ندارد نشان از پدر...
سلام آقای کوچولوی من...آرامش من...امید من...دنیای من...بردیای من...
جونم واست بگه که از وقتی ما توی خونه ی جدید ساکن شدیم،تقریبا هفته ای نبوده که یکی از کارگرای ساختمون،برق کشی ،نجاری،نصابی به صرف نهار یا چای یا هندونه مهمونمون نباشه.ما جز اولین ساکنین مجتمع بودیم و واسه همین وقتی اومدیم کارگر و مهندس توی ساختمون زیاد بود.بابایی مهربونتم به محض اینکه کسی رو میبینه که داره کار میکنه سریع میاد و میگه: چایی داریم؟هندونه داریم..و اگه سر ظهر باشه هم: بنده خدا باید بره ساندویچی.گفتم نهارت با ما...البته منم شکایتی ندارم چون اون یه لقمه به جایی نمیرسه و تازه برکت خونمون زیاد هم میشه و بابای خودمم همین اخلاقو داره و حتی رفتگرها و گداها هم بی چای و نهار از در خونه ی ما رد نمیشدن...اما نکته ی جالب اینکه توی وروجک هم به بابا و بابا بزرگت رفتی .در خونه رو باز میکنی و تمام بچه های همسایه رو از بزرگ و کوچیک و دختر و پسر دعوت میکنی به اتاقت و فوری هم میای پیش من که مامانی یه چیزی بیار بخوریم.ومن موندم که اینها برای بازی آمدن یا خوردن...
دیروز یک آقایی اومدن که دستگیره در بالکن رو درست کنن.بابایی هم مشغول صحبت تلفنی با استادش بود و نمیتونست بیاد بیرون و من چه لذتی بردم که دیدم شما دقیقا ادای بابایی رو در میاری.دستاتو پشت سرت گذاشتی و کنار آقاهه ایستادی و باهش صحبت میکنی و نظر میدی.چند دقیقه بعدم اومدی از توی کابینت ظرف سوهان رو برداشتی و بردی بهش تعارف کردی.آقاهه برنداشت و شما با اصرار تعارف میکردی و میگفتی : بردارین قابل نداره....نفسم الهی من قربونت برم .دورت بگردم که باعث افتخارمنی...
حالا چندتا عکس از ماه من..
با خمیر بازی بستنی قیفی درست کردی:
تمرینای ریاضی که برات مینویسم و عاشق حل کردنشی:
اینجاهم محو تماشای تلویزیون:
تو بهترین منی...تو جاودانه ای...تو فقط مال منی...پسرک شیرینم