به من بگین داداش بردیا...
سلام شیرین تر از عسلم
بی مقدمه برم سر اصل مطلب که همون اتفاق مهمه.چون هم طاقت خودم کمه هم دوستامون.
سیزده مهر خانواده سه نفره ما چهار نفره شد و " آقا بهراد" چشمای نازشو به دنیا باز کرد.خدارو شکر که هر دو وروجکمون سالم و سرحالن امیدوارم که صالح هم باشن.
از دوران بارداریم ,بعلت نبود نت چیزی نتونستم بنویسم واسه همین همه چیز موند واسه الان که شانزده روز از تولد بهرادم میگذره.
شما آقا بردیای عسلی من فعلا که خیلی خوب با حضور این جوجه کنار اومدی و خیلی دوسش داری و هیچ بهانه و اذیتی نداری ولی خب همه میگن بهراد که بزرگتر و شیرین تر بشه حسودیهای تو شروع میشه.اما من میدونم که تو حسودی نمیکنی.تو مثل بابات فوق العاده مهربونی و اصلا حسودی و نامهربونی تو قلبت راه نداره.منم شش دانگ حواسم به تو هست که خدای نکرده احساس کمبود نکنی.
مامانجون و حاتی خاله خیلی واسه ما زحمت کشیدن.حاتی فقط به خاطر تو اومد که وقتی میرم بیمارستان کنارت باشه و این روزها بیشتر از من هواتو داشت.ایشالا خودش نی نی بیاره براش جبران کنیم.
چند روز پیش مهدت جلسه بود.مثل همیشه به داشتنت افتخار کردم.مربیت کلی ازت تعریف کرد.گفت : هرچیزی که باید به بقیه ده بار بگم به بردیا یه بار میگم میفهمه گوش میده.مامانی عاشقته.قربونت بشم که هرجا پا میذاری عاشقت میشن.میفرستمت سوپر که برام خرید کنی.خانم صاحب مغازه دلش ضعف میره برات بسکه مودب و آقایی.هرجا وارد میشی سلامت زودتر از خودت میرسه.خدارو به خاطر داشتن ماهی مثل تو شاکرم...
پر حرفی بسه بریم سراغ عکسای داداشا..