درد دل بردیایی با دایی علی
دیروز منو مجبور کردی که به دایی علی زنگ بزن.میخوام باهاش الان حرف بزنم.اینم حرفات: دایی جون این ماشین نارنجی ام فرمونش شکسته این ماشین زرده چرخش در رفته شاسی بلندمم همش صدا میده این ماشین بزرگه ام اگه فشارش بدم چرخش در میره برام یه ماشین بدرد بخور بخر. با یه قطار آبی. یه لب تابم اگه شد بخر. بوس.بوس.بوس یه جوری هم میگی انگار ما تا حالا هیچ چیز بدرد بخوری برات نخریدیم.فدای شیرین زبونیهاتم. ...