درد دل 20...بن بن بن...
سلام عزیز دلم...
پسرک شیرینم...
الن یه چند وقتی هست که داریم باهم بن بن بن کار میکنیم.هر وقت که میلت میکشه میگی: مامانی بزن بریم بن بن بن....اما چی بگم از شیطونیهات.به راحتی میتونی یه آدم کاملا نرمال و آروم رو دیوونه کنی چه برسه به من که....وقتی کارتهارو نشونت میدم مزه ریختنت گل میکنه:
عکس اسب رو بهت نشون میدم.میگم این چیه؟
میگی: شتره دیگه!!!
میگم: مامانی این اسبه.
میگی: ما که اسبه اینجوری ندیدیم.
کلمه بابارو بهت نشون میدم میگم: این چیه؟
میگی: نان
میگم : خوب نگاه کن.
میگی: من که میدونم باباست ولی میخوام از الان بهش بگم نان
من:
هر کلمه ای که بلدی همین بلارو سرش میاری و میگی من میخوام اسمشو عوض کنم...منم موندم چیکار کنم.کی حریف زبون تو میشه.اینجا هم به قول خودت مدرسه مونه.
یه حرفایی میزنی که آدم چهار شاخ میمونه که از کجا یاد گرفتی.مثلا:
مامان جون: بردیا منوبیشتر دوست داری یا باباجونو؟
بردیا: ای بابا رقابت داره شدید میشه.
من و فاطی خاله مشغول صحبتیم...
بردیا : ساکت...ساکت
ما همچنان ادامه میدهیم..
بردیا: با جفتتونم...بیرون...
رفتی کوچه و هرکاری میکنیم حاضر نیستی بیای خونه.صدات کردم میگم : بیا مامانی یه غذای خوشمزه برات پختم.بلا خره اومدی و دستاتو زدی به کمرت و میگی:
بخدا اگه یه بار دیگه بگی بردیا...میزنم تو گوشت ها....
حالا بگو ببینم کو غذای من...( دست به کمر)
مامان جون: بردیا اگه مامان و بابات برن فریمان .شما اینجا پیش ما میمونی؟
بردیا: بزارین برم اجازه بگیرم..
مامان اجازه میدی؟
من: اگه دوست داری بمون..
بردیا : آره که میمونم...
حالا بیا بچه بزرگ کن...
مامان جون: بمممممممممممممممممممیرم برات
بردیا: من بمیرم براتون
مامان جون : نه...من باید برات بمیرم
من : پسرم بمیرم برات..
بردیا: نه مامانی نمیخواد بمیری.مامان جون باید برام بمیره
فدات بشم شیطون شیرین من
این عکسو ببین.خاله فاطی برات قصه رستم گفته. سوار این اسب شدی.این رخشه شما هم ژس رستم گرفتی.جووووونم
این عکس و اون عکس اولی هم رو تراس خونه خاله من گرفتی