بردیای ورزشکار من....
یه سلام از اعماق قلبم به سلطان یگانه ی قلبم....
یه سلام گرم و صمیمی هم به دوستان عزیزم...
پسرک نازنینم این روزا حسابی ورزشکار شدی.میری کلاش ژیمناستیک.خیلی هم علاقه و استعداد داری.چند جلسه ای میشه که رفتی و منم همش توی سالن میشینم و تماشات میکنم.دختر و پسر باهمین و تقریبا هم سن و سال.چیزی که برام جالب بود اینه که دست چپ و راستتو خوب میشناسی بدون اینکه خیلی باهات کار کرده باشیم.و وقتی مربیت میگه روی دست راست یا روی دست چپ بدون اشتباه انجام میدی.الان یاد گرفتی خودتو سرسر و غنچه و سبد کنی و بالانس رو هم داری تمرین میکنی.من که خیلی راضیم و هر بار که مربی با صدای بلند تشویقت میکنه گل از گلم میشکفهالهی فدای تو بشم.قربون قلب با محبتت بشم که از محبت عالم و آدم بی نیازم میکنی
آقا بردیای من...با پسر همسایه مون هم حسابی دوست شدی.اسمش علیرضاست و پسر خوبیه و حسابی با هم خوشین و وقتی میاد پیشت تمام خونه رو بهم میریزین.خوشحالم و این واقعا خوش شانسی بود که همسایه کناریمون یه پسر هم سن شما داشته باشه...همیشه هم جمع کردن اتاق شما با بابایی طفلکیه!!!!!!!!!!!!
اینم نقاشیهای ناز پسریم که علاقه ی چندانی به کشیدن نداره اما اگه دست به کار بشه شاهکار میکنه
ابرها به آسمان تکیه می کنند
درختان به زمین
و من به مهربانی تو
…