این بردیای باهوش
عسلم...
ما هرروز با آژانس میریم مهد کودک.بابایی وراننده ها همیشه از یه مسیر مشخصی وارد خیابون مهدت میشن.دیروز این اقای راننده میخواست از یه جای دیگه بره.به محض اینکه مسیرش عوض شد,شما داد زدی : آقا کجا میری؟؟مهد من که از اینوری نیست!!! من اصلا حواسم نبود.اما تو دقتت خیلی زیاده...
راننده که مرده بود از خنده.همش برمیگشت و به تو نگاه میکرد میگفت: « خانم این بچه چند سالشه؟ماشالا....ماشالا»...بهت افتخار میکنم جوووون من...
امروز به من میگی مامانی من میتونم تنهایی برم مهد کودک.اول زنگ میزنم به شماره آژانس_نمی دونم شمارشو از کجا یاد گرفتی _ بعدش میگم روبه روی اداره گاز لطفا....
یه عالم کلمه از بن بن بن یاد گرفتی.دختر, پسر,چتر,اسب ,سگ و تاب هم اضافه شد.
هفت تا دی وی دی عمو پورنگ داری . تمام دیالوگهای عمو, امیر محمد و گربه هارو حفظی.از صبح که از خواب بیدار میشی تا آخرین ثانیه هایی که خواب تو رو میبره,در حال اجرا کردن این دیالوگهایی و من یا باید امیر محمد باشم یا قشنگ یا پلنگ.تازگی هم که باب اسفنجی اضافه شده و منم شدم پاتریک!!!!!! و شما مدام داد میزنی و میگی :شلواااااااااار مکعبی...
مامانی جون,شما عاشق کارتون رد پای آبی و در به در دنبالش میگردیم که دی وی دیهاشو بخریم اما پیدا نمیشه.اینترنتی هم سفارش دادیم اما نیاوردن....اینجوری دیگه...