عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

هيچ عنواني وصفش نميكنه....

1392/11/2 19:13
نویسنده : مامانی
787 بازدید
اشتراک گذاری

نازنين شيرين من...

جــــــونم برات بگه كه:

چهارشنبه عصر داشتيم دوتايي عمو پورنگ ميديدم،شعر كتاب ايران رو ميخوند كه توش خيلي از شمال ميگه.اونوقت تو با افسردگي تمام اين جمله هارو گفتي:

ديگه اسم شمال آرومم نميكنه...

ديگه تلفنم آرومم نميكنه...

فقط بايد برم شمال تا آروم بشم...

عينا همين جملات و....بابايي وقتي اين حالتتو ديد و اين حرفاتو شنيديه دفعه گفت :لباس بپوشين بريم!!!!!!!!!!تعجب من نزديك بود سكته كنم.به بابايي نگاه كردم و گفتم تورو خدا از اين شوخيها با من نكن.گفت نه ! شوخي نميكنم.حاضر بشين....و به همين ســــــــــــــــادگي ما حاضر شديم و راه افتاديم و رفتيم خونه ي مامان جوونتعجب باور كن هنوز باورم نميشه.انگار خواب بود...تمام طول راه نگران بودم مبادا هوا بد باشه و مجبور بشیم برگردیم.شما هم تا چهار صبح بیدار بودی و از ذوق خوابت نمیبرد.اونجا هم که بودیم هر دوساعت به بابایی میگفتی : تا ابد اینجا بمونیم.نریم فریمان...روزی که برمیگشتیم هم یک دنیا اشک ریختی و غصه خوردی....

فدات بشم اونجا چون همش دور و برت شلوغه و نازتو میخرن خیلی بهت خوش میگذره.باباجونم که با رسیدنمون فریزرو برات  پر کرد از بستنی..حسابی بهت خوش گذشت و شاد بودی...

حالا از اونجا بگم: اونا خبر نداشتن.وقتي نزديك خونه ي مامان جون رسيديم بهشون زنگ زديم و شما با مامان جون حرف زدي و گفتي : مامان جون درو باز كن كه ما اومديم.مامانم اصلا باور نميكرد.همه حسابي ذوق كردن و حال خوششون در كلام من نميگنجه...

و اما...همسر عزیزم...بهترینم، تو بهترین هدیه رو بهم دادی.نمیدونی و نمیتونم بگم چقدر خوشحالم کردی.نه فقط برای رفتن و دیدن خانواده ام، نه ، به خاطر اینکه باتمام وجود حس کردم هنوز مثل روزهای اول زندگیمون خوشحال کردن من برات مهمه.هنوز در برابر خواسته ی من تمام سعیتو میکنی...دلگرمم کردی به عشقی که همیشه بوده و خواهد بود...

قرارمون همیشه ساده گفتن بود، باز هم ساده میگم : دوستت دارم

حالا عکسای شیطونک مامانی که بادیدنشون این چند روز در شمال مرور میشه:

اول توي راه...قزوين

برديا

برديا

خونه مامان جوووون :

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا

اينم يه غروب زيبا لب دريا كه همه باهاش خاطره دارنچشمک

برديا

عشق من اين نرگساي حياطمون تقديم به تو.يادته گفتم ميبوسمشون....قلب

برديا

تكيه بده...اما...به شانه هايي كه اگر خوابت برد سرت را زمين نگذارند...

آروم ميخندي...آروم ميگيرم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

مامان سجادجون
2 بهمن 92 21:47
باز باران یادم آمد دویدن توی جنگلهای گیلان یادم آمد دویدن با دوپای کودکانه به ساحل رسیدن یادم آمد چه خوش باشی کنار خانواده ...../تقدیم به بردیا جون وخانواده اش
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان تارا
3 بهمن 92 10:37
گلم میای به دخملی من رای بدی ؟ همین الان بیا تا ساعت 12 بیشتر وقت نداره ممنون میشم عزیزم وب دخملی شکلک :http://dokhmalysheklak.niniweblog.com/ شماره 2 تارا
سارا مامان محمدرضا
3 بهمن 92 11:08
چه عکسای زیبایی از آقا بردیا و طبیعت! شیطونک تو چجوری از این همه کشو میری بالا؟ آخرش کوهنورد میشیا! نیوفتی! قدر مامان و باباتو بدون خیلی مهربونن!
آیسان مامان ماهان
3 بهمن 92 11:40
سلام گلم،ممنون بابت حضور و تبریکتونمن شمالی نیستمفاما شمالی و گیلانیهارو شدید دوست دارم...خیلی خوش اومدین،منم لینکتون کردم
آیسان مامان ماهان
3 بهمن 92 11:41
هزار ماشالله به بردیا جون خوشگل و شیطون
آیسان مامان ماهان
3 بهمن 92 11:41
بازم تشریف بیارین،خوشحال میشیم
مامان حنانه زهرا
3 بهمن 92 15:19
اوه اوه اوه چهپسر شیطونی خدا حفظت کنه وروجک فک کنم دخمل منم بزرگ شه مثل تو میشه
مینا مامان آرمانی
3 بهمن 92 17:02
ایشالله همیشه خوش بگذره بهتووووون.غم و غصه نداشته باشین.... عزیزم با اجازتون لینک شدین.به آرمان منم سر بزنیییییید لطفا...
مامان الی
3 بهمن 92 17:05
چه عکسهای قشنگی بردیا جون در طیبعت و مهمونی و خونه مادرجونیش گرفته به به ... معلومه خیلی کنجکاو و شیطون هم هست که از کمد بالا رفته همیشه سلامت و شادمان باشه بووووس
مامان ایمان جون
3 بهمن 92 21:52
خوش به حالت حسابی سورپرایز شدی , چه کیفی داره یکدفعه ای راه افتادن معلومه چقدر به بردیا جونی خوش گذشته همیشه به گردش و شادی و سورپرایز شدن
بابای امیر
4 بهمن 92 14:00
با سلام و احترام بقول ما فقیر فقرا خوش بحالتون وضعتون خوبه هر وقت هوایی بشین قابل برآوردنه و در کل سفر اون هم اگه با دیدن نزدیکان باشه خیلی میچسبه بردیا جون خوش بحالت همواره پایدار باشید
مامان برديا
4 بهمن 92 19:43
به داشتن همچين همسري افتخار كنين
مامان برديا
4 بهمن 92 19:43
مامان نازنین جون
4 بهمن 92 21:53
حسابی خوش به حالت شده ،عجب سورپرایز قشنگیهمیشه به گردش وشادی عزیززززززززززززززززززمبردیاجون رو از طرفم ببوسسسسسسسسسسسسسس
آیسان مامان ماهان
5 بهمن 92 8:38
آخی فدای این شیرین زبونیت بردیا جونمخاله این حرفها رو از کجا یاد گرفتی
آیسان مامان ماهان
5 بهمن 92 8:39
به به به چه بابایی مهربونی،فقط کافیه چیزی رو مامان و پسر اراده کنن که بخوان،بابایی براشون محیا میکنه..دست بابایی درد نکنه برا ترتیب این سفر خوش
آیسان مامان ماهان
5 بهمن 92 8:41
چه سورپرایزی شده برا خونواده مامانی خداییحقشونه که اون مهربونام اینجوری خوشحال بشن از دیدن عزیزاشون
آیسان مامان ماهان
5 بهمن 92 8:41
چه عکسهای نازی از بردیا جونمچقدم شیطونی کردی بردیا جونم خونه مامان بزرگی
آیسان مامان ماهان
5 بهمن 92 8:42
جمعتون زیبا و پایدار و خوشیهایتان مستدام
متین من
6 بهمن 92 2:19
حتما سفر خوبی بوده امیدوارم همیشه شاد وسلامت باشید بردیا ببوس
مامان کوثری
6 بهمن 92 10:32
سلام خوبین آفرین به همسر مهربون شما که اینقده شاهکار کرده منم دلم کشید که برم پیش خانواده ام ولی حیف مثل شما راهمون نزدیک نیست ما خیلی خیلی دوریم انشاالله سال های خوبی رو کنار هم به خوشی و سلامتی داشته باشین و همیشه شاد باشین ماشاالله به این پسر قند عسل چه شیطنت هایی کرده اون عکسی کا از کمد بالا میره عین وحشته
مامان یاسمن و محمد پارسا
6 بهمن 92 12:20
همیشه در کنار هم شاد و خوشحال و سلامت عزیزم
امیرحسین کوچولو نفس ما
6 بهمن 92 12:29
همیشه به سفر، اونم یه دفعه ای....خیلی حال میده سفری که از قبل برنامه ریزی نشده.دست آقای همسر درد نکنه که خوشحالتون کرده،عشقتون پایداااااااار.گل پسری رو ببوسید
مامان نیایش
6 بهمن 92 12:33
سلام ایشالا همیشه به شادی
عمه عاطفه جوووووووون
6 بهمن 92 15:56
دم داداشم گرم.عجب کارایی می کنه. خوش بحالتون منو هوایی کردین....
عمه مریم
7 بهمن 92 17:13
سلام. خوبین؟ خیلی وقته از اینترنت دور بودم. خوشحالم که شما خوشحال و خوشبختین. چه حال خوبی ؟ منم هوایی شدم و دلتنگ مشهد و دیدن همتون.
مامانی
پاسخ
سلام.ممنون عمه جوون.خودتو واسه عمو رضا لوس كن تا چند ساعته برسوندت مشهد...البته قول بده از فريمان...
بهاره مامان ونداد
8 بهمن 92 1:02
اخی چه خوب هیچی مثل یه مسافرت یهویی به ادم نمیچسبه نگاه این شیطونک توی کمد چی کار میکنه ای خدا فسقلی بانمک اتیش از نگاش میباره
اییدا
8 بهمن 92 15:14
ای جونم.ما هم هروقت میریم خونه مادر جون علی همین برنامه ها رو داریم
اییدا
8 بهمن 92 15:15
مامان مانی
9 بهمن 92 14:14
سلام گلم نمیدونی وقتی پستت رو خوندم مخصوصا حرفهای بردیا رو اشکم سرازیر شد و حست رو درک کردم خدا رو شکر که سفر خوبی بود یه کم از دلتنگیهاتون کم شد
مامان سيد عرشيا
12 بهمن 92 8:49
عزيزم چه خوب توصيف كردي كه غير منتظره سفر رفتيد. چه قدر بهتون خوش گذشته خدا را شكر. انشاله هميشه به شادي و سفر باشيد. دانيال شيطون هم روز به روز نازتر ميشه. خدا حفظش كنه ببخشيد خيلي وقت نمي كنم سر بزنم چون هم سر كار مي رم و هم عرشيا شيطنتش زياد شده ضمن اينكه هر دومون سرماخورديم.
مامانی
پاسخ
آخي خدا بد ندهخاله جوون برديا ...دانيال كيه
مامان بردیا شیطون
13 بهمن 92 13:21
ایشالا همیشه خوش باشین ... عجب عکسایی
مامانی
پاسخ
مامان علی مرتضی
14 بهمن 92 22:37
چقدر خوشحالم که زندگیت شیرینه انشالله تا ابد و همیشه این طور باشه .درکت میکنم چقدر خوشحال شدی وقتی انتظار نداری همسری بهت بگه بریم شمال. خدا هردوشونو برات حفظ کنه فقط تورو خدا هروقت خواستین بریم صبح برین که به شب نخورین ب قول مادر چشمای روز بازترن. فدات
مامانی
پاسخ
چشم خانمي.ممنونم
الهام مامان علیرضا
24 بهمن 92 9:59
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته هیچی مثل یه پیشنهاد این مدلی نمی تونه آدم و سورپرایز کنه