درد دل 19
پرستوی ناز من... جونم برات بگه که : امشب قراره راه بیفتیم.میریم خونه مامان جون.بالاخره انتظار اون طفلکا به سر میاد.قراره از مسیر جنگل توسکستان بریم.توی گوگل ارث دیدیمش خیلی قشنگه.البته به مامان جون اینا نگفتیم که امشب راه میفتیم.آخه بابایی به خاطر پایان نامه اش قرار نبود با ما بیاد ولی حالا جلسات دانشگاه تعطیل شده و ما میتونیم با هم باشیم.راح شدم.واقعا نمیتونستم تصور کنم چندین روز بابایی رو نبینم.خیلی خوشحالم هم به خاطر تو هم به خاطرخودم.برای تو جدا بودن از بابایی خیلی سخته .مخصوصا این روزا که تو ییکسره به پاهای بابایی آویزونی و میگی منم با خودت ببر... تازگیها هر چی که دم دستت باشه میبری و پشت مبلها قایم میکنی.کت...