برديام برگشت خونشون ...
سلام عشق خاله امروز ظهر رفتي و براي ما انگار چند سال گذشته اخه چرا انقدر شيرين و دوست داشتني شدي؟ كه نشه ازت دل كند .خاله جون از صبح كه پاشدي گفتي اخ جون! خداحافظ شما!!!!! ولي اخراش به من و خاله حاتي ميگفتي شمام بياين با من بريم همينجا بشينين اخر سر هم داد ميزدي وميگفتي هفته بعد ميبينمتون . واي خدايا خاله بودن اينجوريه پس مادر شدن چيه؟ واي كه ديگه تحمل ندارم بخاطر شغل مامان و بابات و راه دور خونتون سهم من از ديدن شيرين ترين موجود كوچولوم هرسال عيد باشه و دو ماه ونيمه تابستون و خلاصه خسته شدم از رفتنات و حرف زدن با تلفن و دلم لك ميزنه واسه پشت سرهم فاطي خاله گفتنات و هيچ كدوم از عكسات جاي خاليت و پر نميكنن امروز هممون كلي گريه كرديم و اصلن حوصله هيچكاري رو نداريم. اه خاله جون نميشد نري؟ هنوز هيچي نشده چندبار من و مامانت با هم تلفني حرف زديم الهي دورت بگردم كه مامانت گفت يه دختر قد بلند و ديدي و گفتي ماماني اون فاطي خالست؟ مامانيت گفته نه پسرم :پس شبيه فاطي خالست؟ : اره : برم بغلش كنم بوسش كنم؟ الهي فاطي خاله برات بميره عشق خاله من دلم واست تنگه مامانت بهم قول داده ابان مياي با اينكه پيشينه خوبي نداره اما دلم و خوش ميكنم به روزشماري تا ابان... زندگيم فداي چشمات... لازم نيست پرنده باشم همين كه بخندي بال درمي اورم... مگه ميشه بدون اين خنده هات زندگي كرد... اخرين عكسي كه ازت گرفتم :من ميميرم برات... پي نوشت:عشق من بيشتر از تموم ستاره هاي اسمون دوستت دارم خاله مواظب تختت هست!