فاطی خاله...
پسرک مهربون نازنینم...
روزایی که خونه ی مامان جون بودیم،بیشتر وقتتو کنار فاطی خاله بودی.بد جور بهش وابسته شدی و الان که دوریم صبح که بیدار میشی مدام صداش میکنی....یه روز شنیدم با خودت میگفتی: طفلک فاطی خاله ام...توی شمال جا گذاشتیمش...خاله هم خیلی دوستت داره.البته خاله حاتی و بقیه هم خیلی دوستت دارن...خیلی زیاد...ولی فاطی خاله جور دیگه ایه...هرگز طاقت نداره سرت داد بکشه یا دعوات کنه یا چیز ی بخوای و بهت نده...واسه همین بعضیها بهش میگن خاله خ..ه....البته به شوخی....
خلاصه مادری....فاطی خاله واست خیلی عزیزه.توی پست قبلی هم که آه و ناله هاشو خوندی...امیدوارم بتونم به قولی که بهش دادم عمل کنم....
فاطی خاله دوستت دارم
عکسای جدیدتون همه بی حجاب بود
خاله جووووووووووووونم این گل تقدیم به تو:
دل بردیا هم خیلی براتون تنگ شده.برای همه...مدام از شما حرف میزنه...
این پستو که دیده میگه نکنه خاله حاتیم غصه بخوره.چرا از من و حاتی عکس نگرفتی...