ناز تپل من...
بردياي خوب من...
وقتي داشتم اين متن رو مينوشتم كنارم دراز كشيده بودي و يه فندك زرد بزرگ رو هم زير بالشت قايم كرده بودي و با خودت ميگفتي: برديا مواظب عشقت باش كه ماماني اونو ازت نگيره !!!منظورت هم از " عشق" همون فندكه زرده...توي خونه ميگردي و ميگي" فندك عشق منه"...قربونت بشم من..
الان كه سه سال و دوماهته احساسات بسيار متفاوت و متنوعي داري.يك روز بي نهايت مهربون و نرمي و يك روز بي نهايت خشن و بد اخلاق...بعضي روزها همه رو مورد لطفت قرار ميدي و هر كاري ازت خواسته ميشه با كمال ميل انجام مي دي و مدام حرفهاي شيرين ودلبرانه ميزني و بعضي روزها هم به همه با اخم نگاه ميكني و مدام با شمشير و تفنگ و مشت مارو ميكشي....نسبت به حيوانات هم همينطوري.يه روز هر پروانه و سوسك و پشه اي كه سر راهت باشه به آني با مشتت كشته ميشه و يك روز هم حتي كوچكترين حشره اي كه ميبيني رو به قول خودت آزاد ميكني تا بره خونه ي خودش...
با اين احساسات و رفتارهاي متناقضت كنار ميايم و تمام سعيمون و ميكنيم كه از هر رفتاري چيزي ياد بگيري و اثرات رفتارت رو تجربه كي و بفهمي .بابايي معتقده كه تو قدرت تشخيصت خيلي زياده و براحتي خوب و بد رو تشخيص ميدي.و از سر كنجكاويه فراوانه كه هر چيزي بهت ميگيم رو حتما بايد خودت تجربه كني و دقيقا زماني كه بعد از تجربه ي خودت به نتيجه اي كه ما قبلا گفته بوديم ميرسي حرف مارو تصديق ميكني و ميگي " شما خودت گفته بودي ها!"
هنوز هم كتاب خوندن رو خيلي دوست داري و هر شب بايد برات كتاب بخونم يا يه قصه طولاني بگم.ولي اين روزها به اسباب بازيهات ميل چنداني نداري.البته خريدن اسباب بازي رو دوست داري و مدام در حال سفارش دادن يه وسيله ي جديدي ولي هر چيزي كه برات ميخريمفقط همون چند دقيقه ي اول كنارته و بعد هم به باد فراموشي سپرده ميشه.سفارش جديدتم يه لاكپشته كه بتونه توي آب راه بره...
عشق رويايي من....
تمام زندگي من با تو پر شده.تمام لحظات و دقايقم....گاهي با خودم فكر ميكنم كه وقتي تو نبودي منو بابايي چطور زندگي ميكرديم....هر جايي كه ميريم تو ميشي ماه مجلس و همه به تو مشغول ميشن و از جوابهايي كه ميدي كيف ميكنن و من سرشار از ذوقي بي نظير ميشم.لذتي كه قبل از تو هرگز تجربه نكردم.وقتي بغلم ميكني.. بوسم ميكني .. وقتي مي گي " ماماني خيلي بوي خوب ميدي..وقتي صدات ميكن و ميشنوم كه ميگي " جون دل برديا"...حسم قابل گفتن نيست.وقتي هر چيزي كه ميشنوي و ميبيني سريع ياد ميگيري و به حافظه ي قويت ميسپاري و هرگز فراموش نميكني و به موقع تحويلم ميدي...حظي كه ميبرم قابل گفتن نيست.
نميتونم لحظه اي رو بي تو تصور كنم.گاهي وقتا كه واقعا از دست شيطنت ها و كنجكاويهات خسته ميشم و با خودم ميگم "خدايا ميشه اين بچه يه لحظه ساكت بشه!....سريع استغفار ميكنم و ميگم خدايا منوببخش.تمام خستگي هارو به جوونم ميخرم...
من براي تو زنده ام.براي اينكه به تو محبت كنم.به تو غذا بدم.تورو بخوابونم.تورو ببوسم.تورو بغل كنم.براي تو غصه بخورم.براي تو گريه كنم و ثانيه به ثانيه نگرانت باشم.نگران امروز و فرداي تو...
من مواظب تو هستم....آروم و ساكت نباش . همچنان به شيطوني ها و كنجكاويهات ادامه بده .
♥ناز تپل تركيبيه كه برديا ساخته و هميشه صدام ميكنه...
بفرماييد ادامه....عكساي جالبي دارم
آخه مامان فدات شه اونجا كجاست نشستي....روي كيسه برنجاي تازه خرمن شده!!!
اينجا داري با اين چيزايي كه دستته آهنگ ميزني و حاتي و علي هم برات ميرقصن:
اينجا هم حاتي روسريشو سرت كرده.عكست خيلي خوب نشد.خيلي بهت ميومد :
اين هم همون عشقت : فندك زرد:
اينجا هم رفتيم توي حياط آتيش بازي كني بلكه يه كم تب سوزاندنت خاموش بشه:
الهي من فدات بشم.قربون اون نقاشي هات.اينجا مارو كشيدي.اون بزرگه بابايي و اون كناريش منم.پاييني هم خودتي:
اينجا هم داري هنرمنديهاتو به در يخچال ميچسبوني:
اينم سبز ميدون رشت.كه پر از كفتر چاهيه و حسابي اونجا حال كردي:
اينم هنرمندي خاله فاطيه...يخ بهشت بستني چه حالي داره:
اينم گارد پسر كاراته باز مادر:
اينم آقا برديا در حال شكستن گردوي تازه كه ماماني عاشقشه:
فدات بشم.پات درد گرفته؟؟رفتي واسه خودت بلال چيدي:
قربون خنده هات...چرا چشات اينجوريه؟؟
اينجا هم خونه ي عمو ايوبم و شما درحال شيطوني و منم مدام در حال نظارت:
پسمل خياط مامان:
فداي اون چشات...نگات و لب دندونات: