لفظ قلم... ✿◕ ‿ ◕✿
انارمن...شیرین من...بردیای من..
این روزا انقدر شیرین و باکلاس و لفظ قلم حرف میزنی که من و بابایی از ذوق و کیف نمیدونیم چی بگیم.واقعا از حرف زدنت کیف میکنم.دایره واژگانت خیلی وسیعه و خیلی به موقع از کلمات فعلها و مترادفات استفاده میکنی...اینم چند تا از شکرریزیهات...فدای تو بشم من...
میدونین من کی ام؟ بردیا طلایی پلیس کونگ فو کار کاراته باز قهرمان دینــــــــــــا
دیگه هیچ کس از پس من برنمیاد
من سرشار از انرژی ام
حالا که با من بازی کردی روحیه ام بهتر شد...
مامانی ببین ...عضله اس!!!!
این حرفت باید بررسی بشه!!!!
میدونی زندگی یعنی چی؟؟؟ یعنی رو یه بالش دراز بکشی کارتون ببینی و با قمقمه نوشیدنی بخوری!!!
احتمالا خسته ای؟؟
پرتقال پراز ویتامین cی...مفیده بخور
حواست باشه من گول نمیخورم
برو آشپزخونه.به کارت برس
مامانی چرا با بابایی ازدواج کردی..من میخواستم باهات ازدواج کنم
این روزا هرروز در یک نقش فرو میری.بعضی روزا میشی کامی کمکی و توی هرکاری دست داری و بدون حضورت انجام هیچ کاری ممکن نیست..بعضی وقتا بن تنی و با هزاران دشمن که نقش همشونو من و بابایی به عهده داریم میجنگی بعضی وقتا هم پاندای کونگ فوکاری و خدا به داد کسی برسه که این وقتا جلوی تو باشه.به راحتی شکمش میشه کیسه بکس شما
واز همه جالبتر عاشق کارتون راپونزلی و اونجا هم نقش گوتل رو به عهده داری و دستتو به سمت اجسام و افراد دراز میکنی و صداهای عجیب غریب در میاری و میگی از دستم آتیش خارج میشه و همه چیزو دو تیکه میکنم
این عکسا پسرک منو نشون میده که چهار پایه گذاشته و داره جای کارهای خوبش واسه خودش ستاره میذاره اونم یواشکی و دور از چشم من:
اینم یه روز با آیسا جووووووووون:
اینم عشق مامان در حال انجام تمارین ریاضی و کاردستی :
اینم دریامون توی دفتر نقاشی:
اینجاهم دلش سوخت و همه ی ماهی هارو آورد تو دریا:
اینم که من عاشقشم با تکه ابرها غول درست کرده...فدا بشم...
تو مرا یاد کنی یا نکنی...باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست اما
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست