تعطیلات....خونه ی مامان جون
پسر طلای مامان...
سلام جوجه ی نازم.رسیدیم به ادامه ماجرای عید و تعطیلات.تمام تعطیلات نوروز ما در گوراب زرمیخ، خونه مامان جون گذشت.اونجا جنابعالی انقدر سرت گرم و شلوغ بود که حتی واسه غذا خوردن وقت نداشتی.همش مشغول بازی بودی.یا تو حیاط مشغول موتورسواری یا در حال بازی با دایی یا خاله ها!البته ،شما علاقه شدیدی به باباجونت داری و تقریبا هرجا بابا جون می رفتن،دنبالشون میرفتی و فندک به دست ،یکسره براشون سیگار روشن می کردی.
چهارشنبه سوری تو حیاط هفت تا آتیش درست کردیم.دایی کلی ترقه و منور و ...گرفته بود.کلی خوش گذشت.اما شما یه کم میترسیدی.همش میگفتی بزارین من همینجا روی ایوون بشینم.ولی بابایی و باباجون بغلت کردن و از روی آتیش پریدین.روز سال تحویل هم شما خیلی آقا بودی.زیاد اذیت نکردی.فقط سماق و سرکه و سنجدهای روی سفره رو با هم قاطی کردیباباجون و بابایی به همه عیدی دادن.خاله ها و دایی عیدیشونو دادن به شما.
روز بعدش رفتیم خونه آقا جون من و دایی ام.روزهای بعد هم همش به عید دیدنی گذشت.تقریبا روزای چهارم ، پنجم عمو شفعی و مینا جون و شهریار گلی اومدن خونه مامان جون.با اونا رفتیم ماسوله،قلعه رود خان و تنیان و بازار و دریا...خیلی خوش گذشت.
یه روز هم با عمو ایوبم و خانواده اش رفتیم دریا.ساحل گیسوم.همه با هم وسطی بازی کردیم.شما خیلی مونا و مهسا و محدثه ـدخترای عمو ایوبم ـ رو دوست داشتی.زن عمو هم خیلی سر به سرت میذاشتن و خیلی خوشت می اومد.اون روز عمو محسن دوست بابایی با خانمش گیسوم بودن که اونا رو هم دیدیم و کلی خوشحال شدیم.خیلی وقت بود که همدیگرو ندیده بودیم.
سیزده بدر هم رفتیم تنیان.یه جای خیلی خوب کنار رودخونه.با خانواده خاله من.دوستم زهرا رو هم اونجا دیدیم.بعدش آتیش و کباب و ...به آب دادن سبزه.چون هوا یه کم سرد بود کاهو و سکنجبین رو تو خونه خوردیم...
چهار شنبه هم خداحافظی و دوباره اشک و گریه....
خاله حاتی هم تا گرگان با ما بود.رفت خوابگاه....خلاصه که خیلی زود گذشت.