عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

دخترای کلاسم

هفته قبل برف خوبی بارید.منم با شاگردام رفتم برف بازی.یخ زدم ولی به بچه ها خیلی خوش گذشت.آخرشم آدم برفی درست کردیم و عکس گرفتیم.عکساش میزارم برای یادگاری....... اینم یه عکس تکی از آدم برفیشون ...
9 اسفند 1391

ببار ای ابر...

پسرکم... خیلی دلم هوای بارون داره.از اون بارونا که من عاشق صداش بودم.وقتی میبارید , می رفتم بیرون  , با یه استکان چای , مینشستم لب ایوون و نگاش میکردم.از اون بارونا که قبلش یه عالم صدای رعد و برق بود.که من عاشقش بودم.نمی دونم چرا  امسال , اینجا بارون نمیباره.....آه ...باران ...باران.... دلم خیلی تنگه...پسرم....مادرمو میخوام....باباییمو میخوام....داداچمو میخوام....آبجیمو میخوام...کاش الان ده سال قبل بود...همین الان میرفتم خونه ی آقاجونم.با ابجی (مادربزرگم) میرفتم باغ و برام حرف میزد... خدا بیامرزدش..چقد دلم هواشو کرد... دلم برای اتاقم تنگ شده.اتاق مجردیم.اون وقتا که هنوز تو بابایی جون تو زندگیم نبودین.نکنه فکر کنی ...
9 اسفند 1391

بردیایی مریضه....

پسر گلم....هستی من....عمر جاودان من امروز مریض شدی. تب داری.خیلی ناراحتم.از ساعت ده صبح تا الان روی پام بودی.هیچی نخوردی.من تنهام.بابایی صبح رفته دانشگاه.الانم مدرسه است.من مدرسه نرفتم.نمی دونم یه دفعه چه جوری مریض شدی.از صبح دارم پاشویه ات میکنم.مامانی ....تورو خدا زود خوب شو طاقت مریضیتو ندارم......                                                       پسرم بدترین روز...
9 اسفند 1391

نون و پنیر

پرستوی  ناز من. . . توی این هفته شما عاشق نون پنیر شدی.آخر شب که مسواکتم زدی و به قول خودت روی ما -من و بابایی - بپر بپرتو کردی , یه دفعه هوس نون پنیر میکنی.اونم نه ساندویچ... فقط لقمه لقمه .... فقط مامانی بیاره ... دیشب که هوس نون پنیر کردی بابایی گفت : پسرم من برات می آرم.شما گفتی : نه بابایی شما بخواب . بعد رو به من کردی و میگی: مامانی بگو مادرش براش میاره امروز صبح که بابایی رفت مدرسه, من کنارت دراز کشیدم که خوابم برد.ساعت هفت ونیم با صدای گریه ی تو از جا پریدم.فکر میکنی چرا گریه میکردی؟؟؟؟چی میخواستی؟؟؟؟ نون پنیر...من نون پنیر میخوام. پا شدم یه لقمه واست آوردم.گرفتی دستت و خوابیدی.تا خواستم از دستت بگیرمش دوباره بی...
22 دی 1391