بابایی جووووون...
بردیا جووووونم.....
بابایی رفت فریمان...به علت پایین بودن شدید سرعت اینترنت و سر و صداهای فراوان اینجا ، بابایی برگشت خونه خودمون تا بتونه تمرکز کنه و کارهای پایان نامه اش انجام بده .جاش خیلی خیلی خالیه.الان سه روزه رفته.دلم براش یه ذره شده.مدام بغض تو گلومه.بیجهت اشکم در میاد شمام اشکمو پاک میکنی و میگی مامانی اگه غصه بخوری منم غصه میخورما.منم به خاطر تو سعی میکنم زیاد ناراحتیمو نشون ندم ولی نمیشه.با اینکه اینجا خیلی خوبه.بیکار و آزادم و همه حواسشون به من هست ولی خود بهشت همبدون بابایی برام جهنمه.دعا میکنم توی کارش موفق باشه و منم بتونم به قولی که بهش دادم عمل کنم و محکم باشم.خیلی سخته....خیلی...این اولین باره که بعد از پنج سال از هم جداییم... شوهر ناز و مهربونم دلم برات یه ذره شده.تو بهترین همدم و همراه منی. ..واقعا بچگی عالمی داره.بردیای من شما جز بازی فکر دیگه ای نداری و همه ی نگرانیت اینه که ما برگردیم فریمان.روزی چند بار بهم میگی که : مامانی همین جا بمونیما!!!اینو بدون که اگه به خاطر تو نبود هرگز شوهرک نازنینمو تنها نمیذاشتم.من عاشق هردوتاتونم عزیزای من.....
از همه دوستای خوب وبلاگیم معذرت میخوام که نمیتونم بهشون سر بزنم چون سرعت نت خیلی پایینه و اصلا قسمت نظرات هیچ وبی باز نمیشه.به محض اینکه بتونم به همتون سر میزنم...منو فراموش نکنید....دوستتون دارم .