عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

بردياي ما...

1392/5/8 15:52
نویسنده : مامانی
823 بازدید
اشتراک گذاری

برديا

 

 سلام به ماه پسرم....شاه پسرم...گل پسرم...

ماماني جوني شما خيلي بزرگ شديا.باورم نميشه كه اينقدر روزها زود ميگذرن و شما داري مرد ميشي.كوچولوي من...شما خيلي فهميده و عاقلي و من از اينهمه فهم و هوش تو كيف ميكنم.تو تمام زندگي منو پر كردي.تو تمام وجودمو سرشار از شادي و خوشي كردي.كنارت خوشم....ماماني بخون و بدون چه شيطون بلايي بودي.اين روزها كه سه سالت تمام شده و چهار سالگي رو تجربه ميكني:

بفرماييد ادامه مطلب

 

عادات غذايي:

كلا منو ميكشي تا چيزي ميخوري.هر غذايي رو بايد با مكافات بهت بدم.اما بعضي از غذاها باب ميلته.مثل:فرني ،‌ نون و كره ، كباب گوشت و مرغ ، عدسي، املت و ساندويچ.به پفك و چيپس خيلي علاقه نداري عوضش عاشق آبميوه و انواع شيرهاي طعم دار و ساده و پاستيل و بستني و همه ي خوراكيهاي ترشي. واسه همينه كه لاغري ديگه جونم.وقتي باب اسفنجي نگاه ميكني خوب غذا ميخوري.البته الان چند وقته كه حسابي صاحب نظر شدي و درمورد هرغذايي نظري داري.مثلا : فسنجون نميخورم.تخم مرغ با گوشت ميخورم.مرباي هويج دوست ندارم .

 

بازيها و سرگرميها :

بيشتر بازيهات نمايشي يعني اينطور كه :به  من يا بابايي يا هركسي كه كنارت باشه يه نقشي ميدي و   با آب وتاب حركات و ديالوگهاي نقش رو توضيح ميدي و البته خودت هميشه نقش يك پليس وظيفه شناس يا يك آدم بسيار قوي و ناجي رو داري.واين نمايش گاهي ممكنه از صبح تا شب ادامه داشته باشه وچنان در نقشت فرو بري كه خداي نكرده امكان غرق شدنت باشه...البته ناگفته نمونه كه گاهي هم نقش دزد رو به عهده ميگيري اون هم در مواقعي كه به نفعت باشه و بخواي با اين كلك چيزي رو از كسي بقاپي...

در كنا راين بازيهاي نمايشي علاقه فراواني به كتاب داري و اگه كسي كتابي برات بخونه كه حتي يك كلمه هم ازش نفهمي تا آخرش با دقت گوش ميدي.تمام كلمات كتاب رو حفظ ميكني و حتي نميشه در دورهاي ده و صدم و....يك كلمه هم جا انداخت.به كارهايي مثل كوبيدن ميخ و بريدن كاغذ و سوزاندن كاغذ هم علاقه وافري داري.و چيزي اين روزا همش سرش جنگ و دعوا داريم فندكه بابا جونه.كه دائم دست شماست و التماس ميكني كه : فقط يه بار روشن كنم وتا بهت اجازه ميدم فوري ميگي: ماماني بيست بار ديگه!!!

كارتون هاي مورد علاقه ات هم : اول باب اسفنجي كه اگه از صبح تا شب نگاه كني يا اجراش كني خسته نميشي.بعدش عمو پورنگ ، پلنگ صورتي،مستر بين، تام و جري وجديدا آن شرلي كه شما بهش ميگي: آن شليك...

خواب :

چي بگم آخه.زجر كش كردن مادر و در نهايت خوابيدن روي شكمش...تمام بازيها و ادا اطوارهايي كه بلدي بايد توي رختخواب اجرا كني.تمام كتاب داستانهايي كه داري بايد توي رختخواب بخوني.هر چي قصه بلدم بايد برات بگم.حالا كه بابايي نيست و خاله فاطي كنارمون ميخوابه يه كم از اين بار سنگين قصه گويي رو به دوش ميكشه و دقيقا وقتي به صفحه آخركتاب ميرسه ميگي: ولش كن دوباره از اول بخون وخاله فاطيهیپنوتیزم

هنوز هم عادت داري كه در پايان شيطونيهات با اون دوتا دستاي نازونرمت گردن منو بگيري و بخوابي و گاهي هم سرتو روي شكمم بزاري و خوابت ببره...راستي از غلت زدنات نگفتم.خيلي وقتا نصفه شب اصلا نميتونم پيدات كنم.باورت نميشه كه تاحالا صدبار از ترس سكته زدم.چون نميتونستم پيدات كنم و فكر كردم شايد پاشدي رفتي...اگه سمت راستم خوابيده باشي دو ساعت بعد خواب پايين پاي چپمي و برعكس.به جاي تشك روي با لشي و خلاصه تمام اتاق رو تا صبح دور ميزني.

شيرين زبونيها:

اين موضوع رو ديگه واقعا نميتونم وصف كنم از بس كه تو زبون ميريزي و خودتو تو دل همه جا ميكني و حرفاي قلمبه صلمبه ميزني.بهت چند تا كلمه تازه ياد دادم.گوش...چشم ...كفش...دارم ازت ميپرسم .كفش رو بهت نشون دادم ميگم : اين چيه مامان؟ يه كم فكر كردي يادت نيومد و بعد در كمال جسارت بهم ميگي: واقعا نمي دوني ؟ خب اين كارت بن بن بن ديگه!

باهم كلمات اينگليسي ياد ميگيري.چون كلمه هاي قبلي رو فراموش كردي داريم دوباره مرور ميكنيم.ميپرسم: تخم مرغ چي ميشد؟ ميگي: بنانا...ميگم برديا خوب فكر كن.اين نميشه.ميگي : خب مامان جان آخه من موز ميخوام كه ميگم بنانا ديگه!

منم كه تازگيها شدم مامان خانم و ماماني جونم و مامان گل مهربونم و...همه اينا وقتيه كه يا كاري كردي كه ميدوني بده يا ميخواي كاري بكني كه ميدوني بده.ولي در كل خيلي خيلي مهربوني و از صبح تا شب هزار بار بوس محكم داريم.

ديگه چيزي يادم نم آد بقيه اش باشه بعدا...

پسركم عاشقانه دوستت دارم و با وجود تو معناي واقعي زندگي رو فهميدم...

خداي من ...به خاطر برديا....شكر...

و....شوهر عزيز و مهربانم....بسيار دلتنگ توام...

برديا

بعدا نوشت : بارون ميباره.يه بارون فوق العاده زيبا.هوا هم حسابي سرد شده...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

مامان یاسمن و محمد پارسا
8 مرداد 92 15:47
شیطون بازم مامان و اذیت کردی با مامانی خسته میشه در نبود بابای هوا شو داشته باش مامان معلومه دلت خیلی تنگه ایشالاه این روزا سپری میشه بابا میاد پیشتون


خاله پسرم حسابی مواظبمه...ممنون خاله جون
رضوان مامان رادین
8 مرداد 92 17:14
پس بردیا هم مثل رادین مامانشو برای غذا خوردنش اذیت میکنه


آخ نمدونی چی میکشم
می می
8 مرداد 92 18:13



مامان حنانه زهرا
9 مرداد 92 3:26
وای خدا مامانی چیکار میکنی از دست این بلای بازیگوش
خاله قربونش بره که اینقد شیرین زبونه


ممنون خاله جون.خدانکنه.
ریحانه(مامان پارسا)
9 مرداد 92 8:56
عزیز نازم خیلی ماهی


مامان حنانه زهرا
9 مرداد 92 18:41
مامانی من که اومده بودم پیشت



عمه عاطفه
10 مرداد 92 2:07
سلام عمه جوووووووووووووون.معلومه از وقتی از مشهد رفتی حسابی بزرگتر شدی.دلمون برات تنگیده مارو فراموش نکنی ها!!!


واقعا عمه جون...مگه ممکنه آدم عمه ی خودشو فراموش کنه؟؟؟؟؟
بتی مامی ناتان
10 مرداد 92 3:21
آخی عزیزم مامان جون رو اذیت نکن
فدای شیرین زبونیهاو شیطنتهات بره خاله
هروقت وبت رو میخونم دلم از کارهای شیرین بردیا جون وا میشه


ممنونم عزیزم
معصومه زن عموی بردیا
10 مرداد 92 11:53
گلم ممنونم که اومدی و تذکر دادی خیلی ممنونم من شرمنده ام ولی الان عکس گل پسرت هست عذر میخوام بخدا
در ضمن این شاه پسرت رو از طرف من ببوس بوسا نه بوس الکی
به اون یکی وبلاگمم سر بزن یه اتفاقی افتاده جالب
nini-nazdare92.niniweblog.com


مرسی مهربونم....چشم الان میام.
فرزانه مامان آرین مهر
10 مرداد 92 16:15
مامان بردیای عزیز دستتون درد نکنه شرمنده کردید.چقدر زیبا از بردیا جون نوشتید چقدر شیرین زبون وحاضر جوابه خدا حفظش کنه .الان کدوم شهرید که هوا سرد شده .بووووس

خواهش میکنم.الان صومعه سراییم گلم.
نگار مامان بردیا
11 مرداد 92 5:52
آخه اون لپاتو میچلونم فسقلی نازم
قالبهای کودکانه کودک من برای کودک شما
11 مرداد 92 18:33
سلام عزیزم کلا هر لینکی باز نمیشه رو حذف کنید بعد از مدیریتتون خارج بشین دوباره وارد مدیریتتون بشین
و برین از نو اونا رو لینک کنید
فقط دقت کنید دقیق آدرس هر لینک رو همراه با httpوارد کنید
اگه باز نشد خبرم کنید................


خیییییییلی ممنون
فرزانه مامان آرین مهر
11 مرداد 92 22:34
صومعه سرا کجاست


استان گيلان.بين فومن و رشت.
مامان امیررضا
12 مرداد 92 2:59
وای از دست این بچه ها با این غذا خوردنشون که واقعا خسته میکنن.



آره خواهر جان..
سارا مامان محمدرضا
12 مرداد 92 5:08
ای پسر شیرین زبون! چقدر تو ناز حرف میزنی! این حرفها رو از کجا یاد گرفتی؟ حاضر جوابی هات خیلی با نمکه.
عزیزم منم آپم. سر بزنید خوشحال میشم.


مامان آرش و آیناز
12 مرداد 92 11:12
سلام خانمی خوبی؟
خسته نباشی با این شیطون بلا
انشالله حسابی بهتون خوش بگذره و زود برگردید پیش بابایی
عزیزم همه بچه ها واسه عذا خوردن اذیت میکنن دختر من که5سالشه اذیت میکنه به هوای باب اسفنجی و ان شرلی کمی غذا میخوره
بردیا حونو ببوس


خيلي ممنون عزيزم.خدا اين كارتونا رو زياد كنه...
معصومه زن عموی بردیا
12 مرداد 92 15:25
سلام میای قنداق رو ببینی؟
مامان امیررضا
12 مرداد 92 16:59
. . ¸,’ ¸,. . ¸ `-,”~-~’,¸,.¹-~-._¸,.سلام . . . . ) . ‘”¨ . .):. .`-,;:.`,’;;‘¸,.¹¯¸¸,.- . . .,-’ , , , , ,-‘;:.. . .`-¸;:.`,’--~’`,¯-.,¸_, . . (. ,•¸,-~’¨|;;;::.. .. . “-,;:/,`,-~-~¬¯. . . . . . .¸,..,¸ . . . . .¸,.-~--.¸_ . . . ¨`” . . . .|;;;:::.. . .. . ¯¯`*¬~---~~¬¬”``~-,;:;;`”~--~”:;;::,-“’’``¯¨` . . . . . . . . . \;;;::… . … , زود بيا آپمو ببين .... ¨`-,;;:;;::;;::;:;:`¬~-.¸ '``````````````/;;;:;::… ,, ..:;, :… ,, .. :;,:;,. . ., ¸ . . . .`,;;:;:::;:;:;;-~”`¨ , . . . . . . . .|;;::;:... .:; .:;;¸ . . ,, ..:;,, .. :. . ..:’ .. . . |;;::;;:;:;;”-~¬~-.,¸.-~’ . . . . . . . . . \;;::.. . `` .:;;;, . . . ,, ..:;, :… ,, .. :. . . . ,’`”~-,;;:;:;;.¸.,~--“`¨ . . . . . .¸.-~¬”`,-‘;:. . ..:;;::... .. .. . .. ... ..:;;. . . . .,’ . . . .`”*”`¯ . . . . . l’:,~-¬`;;:¸.-~¬”```”¬~--~¬, ..:;;¸-‘¨¯`\;:.. ./ . … . . |`|/`”,-‘¯ . . . . . . . . . . . . .`,.::;;\ . . . `,;:.\ . . . . . .l,/`/,.¸ . .با اين اسب بيا . . . . ).::;;\ . . . .`¸;:`, . . . . . ./ (-.¸ ) . که زودتر برسي ..-“.:
مسیحا
12 مرداد 92 22:25
هزار تا بوس برای بردیا جون شیطون و شیرین زبون
مامان دوفرشته
13 مرداد 92 1:36
ای جونم چقدرشیرین زبونههمه بچه هاموقع غذاخوردن اذیت میکنن خداحفظش کنه
صبا دخترعمه ی ریحانه
13 مرداد 92 1:52
وووی چ پسمل بانمکی خداحفظش کنه
مامان ایدین
13 مرداد 92 9:02
ایشالا صد سالگیت گلم همیشه پیروز و سربلند باشی


همین طور آیدین جون.
محمد جهرمي
13 مرداد 92 9:05
سلام وقتي در مورد غذا خوردن و خوابيدن برديا جون گفتي با تمام وجود حسش كردم امروز متن گذاشتم تو وبلاگ و التماس محمد طاها كردم اين شبها زودتر بخوابه
ریحانه(مامان پارسا)
13 مرداد 92 9:16
مامان عرفان
13 مرداد 92 9:23
ممنون دوست جوني عزيزم . منم دلم برات تنگيده بود .
مامان عرفان
13 مرداد 92 9:27
آفرين آقا پليس وظيفه شناس و باب افسنجي دوست و كتاب خوان ، و رو شكم مامانش خواب .


متشکرم خاله جون.
راحله
13 مرداد 92 20:21
عزیزم چقدر کاراش و حرفاش بامزه است
میگم چطوره نوار قصه بخرین براش و خودتونو راحت کنین؟؟؟ سخته خب!!!! خخخ
ببوسش گل پسرو


امتحانش کردیم گلم.اونم خودش دوباره اجرا میکنه
مامان بردیا شیطون
17 مرداد 92 18:17
ای جونم

چه گل پسر نازی
خدا حفظش کنه

با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن


آره گلم...چشم.
زهره مامان آریان
18 مرداد 92 1:03
اگه بدونی من سر غذاخوردن آریان چی می کشم؟؟؟
قربون اون شیرین زبونی هات که حسابی خوب بلدی مامانی رو دور بزنی و بپیچونی


پرهام ومامانش
21 مرداد 92 0:43
عزیزم میخای صومع سرا رو بزاری بری فریمان

خدا این پسر شیرین زیونت برات نگه داره وهمیشه سلامت باشه خیلی بامزه میحرفه

همینو بگو خواهر