بدون عنوان
زیباترین گل هستی
دلیل بودنم سلام.خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم و دلیلشم فقط نت داغونه ایرانسله که به زور یه صفحه باز میکنه و ساتها باید بشینی تا یه عکس آپلود بشه...
جونم واست بگه:تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده.شما خیلی خیلی آقا شدی .خیلی مهربون و حرف گوش کن.من وقتی با بچه های دور و برمون مقایسه ات میکنم واقعا امیدوارم وسپاس گذار.
روز و شبت با بازی وکارتون و یادگیری میگذره.وقتی چیزی بهت یاد میدیم با تمام وجود یاد میگیری.مثل ساعت خوندن.بابایی بهت سات خوندن رو یاد داده و تو خیلی فوق العاده یاد گرفتی.حالا دیگه همیشه از تو میپرسیم ساعت چنده و از درست گفتنت سرشار از شادی و ذوق میشیم.خدارو شکر که اونقدر باهوش هستی که نگران آینده ات نباشم.ساعت رو بچه های سوم ابتدایی یاد میگیرن و تو در چهارسالگی خیلی راحت یاد گرفتی.خودتم از بلد بودن سات خیلی کیف میکنی.سه تا کتاب کار پیش دبستانی هم برات گرفتم که عاشق ریاضیش شدی و فارسی رو اصلا دوست نداری.علوم هم مورد توجهته.بیشتر از اینکه نقاشی بکشی دوست داری کاردستی درست کنی و فوری دور چیزی که کشیدی مبری.با قیچی هم خیلی خوب کار میکنی.شیرینکم تو اسباب بازیهاتو خیلی خوب نگه نمی داری و تقریبا تمام اسباب بازیهات شکسته و ناقصن.همیشه هم وقتی بازی میکنی تمام وسایلتو تو اتاقت پخش میکنی و موقع جمع کردن شروع میکنی به ناله که:من چه جوری جمع کنم. کاشکی یکی کمکم کنه و ... همیشه سر این موضوع با بابایی دعوات میشه.
این چند وقته همگی سرمون شلوغ بود. تعطیلی عاشورا و تاسوعا عمه عاطفه و امیرعلی مهمونمون بودن. بعد از عاشورا یه برف حسابی هم بارید و همه جا رو سفید کرد.تو سر از پا نمیشناختی ازم میپرسیدی مگه برف زمستون نمیاد؟ گفتم : آره.گفتی مگه الان پاییز نیست؟؟؟....پس خدا چون منو خیلی دوست داره الان برف فرستاده.آخه خیلی منتظر برف بودی.بابایی هم یه عالم برف آورد خونه و با هم آدم برفی درست کردین.البته با نظارت مستقیم امیرعلی جون.
هفته ی بعد از عاشورا هم یه روز,سه شنبه که از مدرسه رسیدم خونهشما توی راه پله اومدی استقبالم و تند تند میگفتی: مامان جون باباجون نیومدنا....نیومدن ببین...من تعجب کردم.وقتی اومدیم توی خونه دیدم بابایی هم داره میخنده.فهمیدم یه خبریه .رفتم اتاق تو و دیدم مامان و بابام اونجان.نمی دونی چه حالی داشتم.نزدیک بود از ذوق پس بیفتم.خیلی خوب بود.بیخبر اومدن و ده روز پیش ما موندن که این ده روز شد استراحت مطلق من.با خیال راحت میرفتم مدرسه وتو هم حسابی سرت گرم بود.صبح ها با باباجون میرفتی پارک و فریمان گردی و عصرها هم مامانجون برا کتاب میخوندن...
عاشق بن تن شدی.شده همه کست.تا یه کاری ازت میخوایم میزنی رو مچت و به اصطلاح تبدیل به موجودات بن تن میشی: موجود سرعتی..موجود عظیم الجثه و....یه دستبند بن تن دیده بودی که بابایی گفتن اگه پنجاه تا ستاره بگیری برات میخرمش وجنابعالی ظرف چهار روز پنجاه ستاره گرفتی وصاحبش شدی.
معاینه چشم هم بردمت که شکر خدا سالم سالم بودی
علیرضا هم که همدم روز و شبته.همیشه هست و با هم شام و نهار میخورین و خیلی دوستین....
عشق همیشگی من.بودنت کنارمن بزرگترین نعمته..
خدایا به خاطر بردیا شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
حالا عکس:
این چکمه رو چون خیلی دوست دارم عکسشو میذارم یادگاری بمونه
این عکس خوشمزه ترین کره دنیاست.چون پسرم خودش بون اینکه ما بگیم رفته خریده
فعلا بسه...فدای تو بشم هستی من.دوستت دارم عاشقانه...