عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

بدون عنوان

1395/2/14 14:31
نویسنده : مامانی
255 بازدید
اشتراک گذاری

بهترین پسر دنیا....

عزیزکم نمی دونم چرا وبلاگ نویسی اینقدر برام سخت شده.شاید تقصیر موبایل و اینستا و تلگرامه شایدم تقصیر اون نرم افزار کم کننده حجمه که دیگه فعال نیست..نمی دونم.بهرحال اینو بدون که دلم میخواد که برات بنویسم ولی ...

حالا دیگه مردی شدی واسه خودت.دوتا از دندونای شیریت افتاده.که اولیش رو شمال مامانجون واست کشید.دومیشم خودش افتاد.صبح داشتی مسواک می زدی که یهو شادی کنان دندون افتاده رو نشونمون دادی.دو شبه که با بهراد تو اتاقت میخوابی.بدون کوچکترین اذیتی.طبق معمول همیشه که برات کتاب میخونم و میخوابی این دو شبم با هم قصه خوندیم و بعدش راحت خوابیدی.بهرادم کنارت میخوابه و تو به قول خودت مواظبشی.یکبار هم تا صبح بیدار میشه و شیر میخوره و باز میخوابه. من ولی تا صبح بیدارم.بابایی رو مجبور کردم که تو حال بخوابیم که بتونم شمارو ببینم.تا صبح نفسهاتو میشمارم.دیشبم چشمم بهتون بود و اشکام می ریخت...تو همچنان بهترین داداش دنیایی.شکر خدا نه حسودی و نه اذیتی واسمون داری.البته اگه فشار فشورایی که گاهی از سر مهربانی نصیب بهراد میکنی نادیده بگیریم.خیلی دوست داری که جلوی دیگران بغلش کنی, بلندش کنی و نشون بدی که خیلی دوستت داره.و واقعا هم بهراد دوستت داره.وقتی ظهرها از مهد برمیگردی از ته دل ذوق میکنه.این روزا که بابایی درسش تموم شده خیلی بهت خوش میگذره.هفته ای دو سه بار باهم میرین استخر.هر روز عصر میرین پیاده روی و به قول تو مغازه گردی.تو خونه هم یکسره مشغول فوتبال......من..من...برای تو همچنان نگران..می دونم این نگرانیهای دایمیم رو دوست نداری.می دونم اذیت میشی.اما چیکار کنم دست خودم نیست.چون که یه کم جثه ات ار هم سن و سالات کوچیکتره.همش فکر میکنم مشکلی داری.آدم اینقدر مریضیهای جورواجور میبینه که میترسه دیگه...ولی دکتر میگه چون حافظه ات عالیه و هوشت فوقالعادست هیچ مشکل رشدی نداری.

از مهد واست بگم:حمید رضا بهترین دوستته.طوریکه خانمت میگه کافیه به این دوتا بگم جداتون میکنم دیگه هر چی بگم سریع انجام میدن.تو مهد همه ی بچه ها عاشقتن بس که تو مهربونی.ولی اصلا طاقت ظلم نداری.اگه کسی به بقیه بچه ها زور بگه تو خودت رو برای دفاع میندازی وسط.خانمت میگه حافظه ات واسه شعر و سوره و...عالیه.واسه همین تو جشن نوروز تو برعکس همه دوتا نقش داشتی و توی همه ی گروهها بودی.نقشتم عالی اجرا کردی.همه ی مامانا واست دست زدن و مربی یه کلاس دیگه وسط همه منو صدا زد و گفت : بردیا بهترین بچه مهده.ادبش و رفتار و اخلاقش عالیه.منم از ذوق داشتن تو مردم مادری...طبقه ی بالای کمد دیواری رو واست خالی کردیم شده خونه درختیت.واسه خودت عالمی داری اونجا...علی رضا هم همدم هر روزت...

و بهراد ...این وروجک شیرین : دیروز هفت ماهش تموم شد.خندون ترین و بی آزارترین موجود خداست.یک ماهی هست که میشینه.سینه خیز کمی خودش رو به جلو و عقب میکشونه.ولی هنوز چهار دست و پا نمیره.تازگی یاد گرفته دست میزنه و خودش بیشتر از همه ذوق میکنه.عاشقشم.تپلکه من عاشق فرنی و حریره بادومه.شکر خدا خیلی با اشتها میخوره.

الهی زودتر هر دو بزرگ بشین و باعث افتخار من و بابایی....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)