بردیا در ارتکند
آقا آقاها....
پسرپسرا...
جیگر طلا.....
سلام.خوبی نفس مامانی؟بزار یه چیز جالب برات بگم:
چند روز پیش برات بستنی یخی یا به زبان گیلکی ایسکمو ، درست کردم.شمام با روشهایی که خیلی خوب بلدی اغفالم کردی وبستنی به دست رفتی کوچهتا در کنار به قول خودت دوستات باشی.منم مشغول کارام شدم.چند دقیقه بعد برگشتی و با خوشحالی گفتی که : من همه ی بستنیمو خوردم.به همه ی دوستامم دادم.من میگم : مامانی چطوری بهشون دادی؟؟ و تو میگی : خیلی راحت. یه لیس من ، یه لیس پوریا ، یه لیس سهیل و یه لیسم پرنیا...عاشق دوستاممهاج و واج فقط نگات میکنم.حالا این کار رو همون بردیایی کرده که دهنی من و باباشو نمیخوره
حالا دیروز و پریروز...
صبح سه شنبه ما با عمه معصوم ، عمه مریم ، عمه عاطفه و خانواده شون و مادر جووووووون رفتیم ارتکند.ارتکند اسم یه آبشار فوق العاده زیباست در راه کلات.خیلی خیلی به همه مخصوصا شما خوش گذشت.شب همونجا توی چادر خوابیدیم و صبح رفتیم به ابشار و سد زاوین .اونجا هم خیلی قشنگ بود و کلی کیف کردیم.تو راه برگشت یه جایی واستادیم و ماشینارو شستیم که آب خیلی سردی داشت و من دستاتو گرفتم و رفتی توی آب و کلی از خوشحالی جیغ کشیدی.موقع برگشت از ساعت حدود پنج شما خوابت برد و ما رفتیم خونه مادر جون شام خوردیم و برگشتیم خونه و شما همچنان خواب بودی تا صبح .معلوم بود که حسابی خسته بودی آخه کلی با مصطفی بازی و شیطونی کردی.حالا چند تا عکس :
ابتدای مسیر آبشار
اینجا بردیا و بابایی قایم شدن تا مارو بترسونن
اینم یه عکس دسته جمعی کنار آبشار اصلی
الان که دارم مینویسم کنارم نشستی و یکسره سوال پیچم میکنی.واقعا بعضی وقتا نمی دونم چی جواب بدم............دوستت دارم