بردیا و این روزها....
سلام ماه من ....
آقا بردیا شما این روزا انقدر آقا شدین که من هر لحظه به داشتن همچین پسری افتخار و شکر میکنم.ورد زبون همه ی فامیل شده اینکه: چقدر بردیا خوش اخلاقه.پسرک شیرینم دیگه واسه خودت مرد شدی.روز و شبم با اعداد درگیری.روزی هزار میگی از من عددهارو بپرسین.منم هی ازت میپرسم: هفده بیشتره یا هجده؟پانزده بیشتره یا شانزده؟و...تو هم همه رو درست جواب میدی.تخته و ماژیک میاری و میگی برام تا صد بنویس.کمتر بیشتری و مساوی رو خیلی دوست داری و حسابی سرت با اینجور بازیها گرم میشه...
یه عالم شعر یاد گرفتی.همش از شجریان و همایون.مرغ سحر و غوغای عشبازان آهنگهای مورد علاقه اته و حسابی میبرتت تو حس.و وقتی هم که آهنگ گوش میدی کسی نباید اون آهنگو زمزمه کنه و همیشه سر این موضوع دعوامون میشه...
یک ماهی میشه که صدات گرفته.بردمت دکتر گفتن که حساسیته و بعضی خوراکیهارو نباید بخوری.وتو هم تمام دستورات دکترو مو به مو انجام دادی.خربزه انگور کاکائو و حتی بستنی برات ممنوع شد.و وقتی من بهت میگفتم مامانی یه دونه اشکال نداره بخور.باز هم قبول نمیکردی و میگفتی نه.دکتر گفته نخور.نازمن ، از اینهمه اراده ات تعجب میکنم.واقعا برای بچه ای به سن تو سخته که ببینه بقیه بستنی میخورن و خودشو کنترل کنه و نخوره.امیدوارم توی تمام زندگیت و برای تمام کارهات اینهمه اراده داشته باشی.الان دو روزه که از تحریم در اومدی و میتونی هر چی خواستی بخوری...
از شمال که برگشتیم مامان جون و دایی علی و خاله فاطی هم با ما اومدن.خیلی خوشحال بودی که میتونی اتاقت رو به اونها نشون بدی.با فاطی خیلی بهت خوش میگذشت.چون همیشه گوش به فرمانته و خلاف میلت کاری نمیکنه.هزارتا اسمم براش گذاشته بودی: خاله خاله ها.خاطی خاطه.فاطی بدو....چند روزی پیشمون بودن و رفتن.کاش اینهمه دور نبودیم.وقتی فکر میکنم تا هفت ماه دیگه شاید نبینیمشون و اونا تورو نبینن ،اشکم سرازیر میشه.برای اونا هم دور بودن از تو خیلی سخته.حدود دوماه اونجا بودیم بهت عادت کرده بودن...چه کنیم سرنوشت ما هم این بود دیگه...به قول مامان جون: جایی خوشه که دل خوشه...خدارو شکر که ما هم توی خونه و خانواده سه نفریمون خوشیم و کنار خانواده ی بابایی هم احساس شادی و خوشبختی میکنیم و روابطمون با همه دوستانه است...
این چند وقته اتفاقای زیادی افتاده.دو تا نی نی خوشگل به دنیا اومدن.اولی آقا کیان پسرعموت و دومی هم که شش شهریور به دنیا اومده مهرناز جون دختر عمه مریم.ایشالا هردوشون همیشه سلامت باشن..شما هم که از دیدن این نی نی ها به وجد اومدی دستور دادی که بنده شش تا داداش براتون بیارم...
عکساتو ببین.از شمال ویلای عمه گوهرم تا...
تو در قلبم تکرار ناپذیری...