عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

وقتی نوشتی " مادر " ....

عزیزترینم نمی دومی چه احساس قشنگی داشتم و قتی تو نوشتی مادر.... و با یک قاب خوشگل که با دستای کوچولوت و کمک معلم مهربونت درست کرده بودی اومدی خونه.... دوستت دارم زندگی من ... اینم عکس اولین پوشه ی کارت : ...
10 بهمن 1395

این روزها...

سلام جانان من.. پست شبیه این زیاد داریم اینجا.بس که من سرم شلوغه و وقت کم میارم و نمیتونم اینجارو به روز کنم... احساس میکنم در حق بهرادم خیلی کم لطفی میکنم که خاطراتش رو لحظه به لحظه ثبت نمیکنم اما تریجیح میدم اندک وقت کنار هم بودن و بیکار بودنمو با خودش صرف کنم تا به روز کردن خاطراتش.باری اینجا نوشتن همیشه وقت پیدا میشه اما برای لمس لحظه های شیرین بزرگ شدنتون وقت کمه و شما خیلی تند دارین بزرگ میشین.بهرادی که علاقه ی شدیدی داره که برامون سخنرانی کنه ولی کلمات زیادی بلد نیست و بیشتر ادای حرف زدن در میاره.هرچی بهش میگیم که تکرار کنه فقط میگه : داداااااااااش.عمه , بابا و ماما کلمه های دیگرشه.البته روزی هزار بارم میگه من من من من...
27 دی 1395

پسر کلاس اولی من...

ناز من سلام... عشق رویایی من یک ماه و نیم از سال تحصیلی گذشته و شکر خدا بهترین روزهای زندگیت رو کنار معلم خوبت خانم " مریم نهنگی " تجربه میکنیم.معلمت واقعا بی نظیرن و کارشون عالیه.شما هم خیلی دوستشون داری و حسابی عاشق مدرسه ای.با اینکه تابستون همش تا ظهر خواب بودی و تا نصفه شب بیدار ولی الان خیلی خوب ساعت خوا ب و بیداریت تنظیم شده و اصلا اذیت نمیکنی.در نوشتن تکالیفتم عالی عمل میکنی بیشتر روزا که من از خواب عصر بیدار میشم میبینم که خودت نوشتی.من فقط دیکته میگم و سوالاتی که خانم داده برات میخونم.خلاصه که مثل همیشه بهت افتخار میکنم پسرک بی نظیر من... الان خیلی خوابم میاد بعدا مفصل مینویسم برات.... روز اول...راه ...
16 آبان 1395

تولد آقا کوچولو...بهراد

بهراد شیرین من... سیزده مهر تولد یک سالگیت رو کنار عمو شفیعی خاله مینا و شهریاز و همایون نازنین جشن گرفتیم.چقدر زود یک سال گذشت.تو با اومدنت زندگی مارو شیرین تر کردی جان دلم.از خوبیها و شیرینیهات هر چی بگم کم گفتم.فوق العاده آروم و صبوری.گل ناز من وجود نازنینت تا الان هیچ زحمتی برای من نداشته.توی این مورد برعکس بردیا بودی چون بردیا جونم خیلی نق نقو و گریون بود یک هفته مونده به یک سالگیت راه افتادی درست مثل داداش بردیا.الان هفت تا دندون داری و بلدی بگی دادا , ماما ,م م , ب بو... و یه سری دیگه از همین صداها.شدیدا قلدری و امکان نداره کسی بتونه بهت زور بگه.یکسره هم کنترل دستته و اشاره میکنی که برات آهنگ بیاریم.عاشق کلیپ های عمو پورنگ...
13 آبان 1395

مامانی گیج می شود....

تا الان این وبلاگ مخصوص بردیا بود.اومدم یه وبلاگم واسه بهرادم ساختم که وقتی بزرگ شد فکر نکنه مامانی فقط بردیا رو دوست داشته.بعدش دیدم اینجوری هم واسه خودم سخته هم اینکه خیلی از مطالب و عکسها و ماجراها مشترکه پس چه کاریه دوتا وبلاگ..بنابراین با اجازه بردیا جون از این به بعد وبلاگ مال هر دو داداشه.ولی ظاهر و قالب وبلاگ همونجور که بود مختص شاخ شمشادم آقا بردیا... امیدوارم هر دو از مادر راضی باشید.سعی میکنم خاطراتتون رو اینجا ثبت کنم تا در آینده از خوندنشون لذت ببرید و بدونید چقدر من و بابایی عاشقتونیم....من با خودم درگیرم...فکر میکنم آدم اگه هزار تا بچه داشته باشه همشونو اندازه هم دوست خواهد داشت ولی در عین حال معتقدم بچه اول یه چیز دیگه ...
12 تير 1395

تولد ماه من

پسرکم... امسال تولدت رو دوبار گرفتیم ولی ساده.یکبار که همون روز تولدت بود و ما برآباد خونه عمه معصوم بودیم.یه کیک کوچولو پختم و شما شمعتو فوت کردی.صبحش واکسن زده بودی و تب داشتی با اینهمه خیلی بهت خوش گذشت و با تمام سادگیش تولدت رو خیلی دوست داشتی چون کنار مصطفی جون پسر مه ات بودی و همچنین عمه مریم و عمه عاطفه و دایی علی.تولد بعدیت رو چند روز بعد گرفتیم با کیکی که باز هم بن تنی بود و اینبار فقط دوستانت رو دعوت کردم وخیلی خیلی بهتون خوش گذشت.همش بازی کردین و بالا پایین یریدین.بستنی و پف فیل خوردین و شاد شاد بودین.کادو هاتم خیلی عالی بود و خیلی دوست داشتی.دست همه درد نکنه.حالا بریم سراغ عکسها ...
12 تير 1395

تولد آقا کوچولو

پسرک نازنین من...بهرادم روزی که تصمیم گرفتم کودک دیگری داشته باشم اصلا باور نمی کردم که بتونم اون رو هم به اندازه بردیا دوست داشته باشم , اما خدا تو رو آنقدر مهربون آروم صبور و دوست داشتنی آفریده که نمیشه عاشقت نبود , اونم درست به اندازه بردیا..تو در بیمارستان امام حسین مشهد به دنیا اومدی.اسم خانم دکتری که به دنیا اومدنت رو برام آسونتر کرد , دکتر طوبی موقر مقدم عزیز بود.با اینکه بدون تحقیق قبلی رفتم پیششون ولی فوق العاده ازشون راضی بودم.کارشوم و مهربونیشون عالی بود.تو ظهر به دنیا اومدی.وقتی اولین بار دیدمت سفید سفید بودی.دکتر تو رو به بقیه نشون داد و گفت ببینین چقدر سفیده.وقتی اولین بار بهت شیر دادم با خودم گفتم چقدر شبیه بردیا.بردی...
11 تير 1395