عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

بدون عنوان

زیباترین گل هستی دلیل بودنم سلام.خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم و دلیلشم فقط نت داغونه ایرانسله که به زور یه صفحه باز میکنه و ساتها باید بشینی تا یه عکس آپلود بشه... جونم واست بگه:تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده.شما خیلی خیلی آقا شدی .خیلی مهربون و حرف گوش کن.من وقتی با بچه های دور و برمون مقایسه ات میکنم واقعا امیدوارم وسپاس گذار. روز و شبت با بازی وکارتون و یادگیری میگذره.وقتی چیزی بهت یاد میدیم با تمام وجود یاد میگیری.مثل ساعت خوندن.بابایی بهت سات خوندن رو یاد داده و تو خیلی فوق العاده یاد گرفتی.حالا دیگه همیشه از تو میپرسیم ساعت چنده و از درست گفتنت سرشار از شادی و ذوق میشیم.خدارو شکر که اونقدر باهوش هستی که نگران آینده ات نباش...
5 آذر 1393

از همه جا...

سلام به عشق مامان،عزیز دلم ، همــــــــــــه  ی وجودم ،شیرینترین شیرینی دنیای من بـــــــــــــــــــــردیای من.الهی مامان قربونت بره.الهی مامان فدات بشه.بازم مدرسه ها باز شده و شما نصف روز بی مامانی و باز وجدان مامان شدیدا میدرده...دیشب روی دستم خوابیدی و پاهاتو دورم حلقه کردی تا صبح نتونم برم مدرسه و مجبور شم تا شب کنارت بخوابم...الهی من فدای تو بشم نفسم.تو خیلی خوب منو درک میکنی ولی گاهی وقتا احساس میکنم جز من هیچ کس توی قلبت نیست.البته هیچ جای تردید نیست که تو عاشق بابایی هستی ولی توی این سن انگار وابستگی و مهرت به من خیلی بیشتر از قبله و منم که ...همش خسته و غائب..البته نسبت به شغلهای دیگه ساعت کاری من خیلی کمتره و زم...
7 مهر 1393

یه روز خوب... سد فریمان

سلام به روی ماه ماه مامان... خوبی عسلکم..جانکم...شیرینکم...میدونم الان که داری این مطلبو میخونی واسه خودت مردی شدی، آقایی شدی...شایدم زن و بچه داری...شایدم من با زنت دعوا کردم و الان باهام قهری آخه من خودم میشناسم دیگه.شدیدا حســــــــــــودم.مخصوصا نسبت به کسی که بخواد تو رو ازمن جدا کنه.تویی که روز و شب نازم میکنی.همش بهم میگی ٰ:آخه تو چقد خوشگــــــــــــــلی مامانم .تو بهترین مامان دنیایی .بردیا واست غش کنه(خدانکنه نفسم) ...امیدوارم عروس آینده ام مثل خودم حسود نباشه وگرنه ...خب ببخشید پر حرفی کردم.برم سر موضوع پستمون..موضوع خاصی نیست .فقط چون خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و من خیلی حس و حال خوبی داشتم گفتم با نوشتنش حفظش کنم.د...
26 شهريور 1393

پسر کو ندارد نشان از پدر...

سلام آقای کوچولوی من...آرامش من...امید من...دنیای من...بردیای من... جونم واست بگه که از وقتی ما توی خونه ی جدید ساکن شدیم،تقریبا هفته ای نبوده که یکی از کارگرای ساختمون،برق کشی ،نجاری،نصابی به صرف نهار یا چای یا هندونه مهمونمون نباشه.ما جز اولین ساکنین مجتمع بودیم و واسه همین وقتی اومدیم کارگر و مهندس توی ساختمون زیاد بود.بابایی مهربونتم به محض اینکه کسی رو میبینه که داره کار میکنه سریع میاد و میگه: چایی داریم؟هندونه داریم..و اگه سر ظهر باشه هم: بنده خدا باید بره ساندویچی.گفتم نهارت با ما...البته منم شکایتی ندارم چون اون یه لقمه به جایی نمیرسه و تازه برکت خونمون زیاد هم میشه و بابای خودمم همین اخلاقو داره و حتی رفتگرها و گداها ...
19 شهريور 1393

بردیا و این روزها....

  سلام ماه من .... آقا بردیا شما این روزا انقدر آقا شدین که من هر لحظه به داشتن همچین پسری افتخار و شکر میکنم.ورد زبون همه ی فامیل شده اینکه: چقدر بردیا خوش اخلاقه.پسرک شیرینم دیگه واسه خودت مرد شدی.روز و شبم با اعداد درگیری.روزی هزار میگی از من عددهارو بپرسین.منم هی ازت میپرسم: هفده بیشتره یا هجده؟پانزده بیشتره یا شانزده؟و...تو هم همه رو درست جواب میدی.تخته و ماژیک میاری و میگی برام تا صد بنویس.کمتر بیشتری و مساوی رو خیلی دوست داری و حسابی سرت با اینجور بازیها گرم میشه... یه عالم شعر یاد گرفتی.همش از شجریان و همایون.مرغ سحر و غوغای عشبازان آهنگهای مورد علاقه اته و حسابی میبرتت تو حس.و وقتی هم که آهنگ گوش میدی کسی...
8 شهريور 1393

18تیر تا 13مرداد...

سلام شازده کوچولوی من.. میبینی عزیز مادر تاریخ پست هام چقدر با فاصله شده.آخه اینترنت ندااااااااااااااارم.اما ننوشتن دلیل نمیشه که روزگارم با تو خوش نباشه و از لحظه لحظه ی حضورت لذت نبرم...از تاریخ پست قبلی تا الان ما همچنان خونه ی مامان جونیم.بابایی هم اومده پیشمون.هر روز ساعت یک از خواب بیدار میشیم و ساعت سه شب میخوابیم.تو همش مشغول شیطنت و بازیی و حسابی بهت خوش میگذره....اما اون خبر خوب...عقد خاله حاتی بود.خواهر عزیزم نه مرداد عروس خانم شد و چه لذتی داره که خواهر کوچولوتو توی لباس عروسی ببینی.من هشت سال از خاله حاتی بزرگترم و تمام لحظه های کودکیشو خوب یادمه...چقدر خواهر بزرگ عروس بودن سخته...اما از استرسهای مجلس خواستگاری تا بدرقه...
13 مرداد 1393

ما شمالیم...

سلام عزیز همیشگی مامانی... نمیدونم دقیقا چند روزه که شمالیم.عصر یه روز خیلی گرم تابستونی من و شما با بابایی و مادر جون و عمع عاطفه و عمو مصطفی و امیر علی جــــــــــــون خداحافظی کردیم و با اتوبوس راهی سرزمین مادر شدیم...از دلبریهای فراوانت توی اتوبوس و دوستایی که پیدا کردی و تمام ماجراهایی خصوصیمونو براشون تعریف کردی...میگذرم و میرسم به اشکهایی که واسه بابایی ریختی و ریختم و به خاطر تو مجبور شدم بغضمو بخورم تا تو غصه نخوری...کلا توی راه خیلی آقا بودی و با اینکه اولین بار بود دوتایی مسافرت میکردیم ولی جز جای خالیه بابایی چیزی اذیتمون نکرد.... چند تا نکته : یه اتفاق خیلی خیلی خوب داره میفته که بعد عید فطر میام...
18 تير 1393

چهار سالگی خورشید خونه ی ما...

بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با دو تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن عزیز دلم بدون مقدمه میرم سراغ عکسای جشن تولدت که روز سه شنبه بیست و هفت خرداد با حضور سه تا از دوستای گل من و گلهای نازشون برگذار شد و با اینکه جشن پراز تجملات و شلوغی نبود اما بهت خیلی خیلی خوش گذشت و از شادیت شاد شادم.... ...
31 خرداد 1393

فرشته ای به زمین آمد...

فراموش شدنی نیست جان مادر...لحظه ای که آمدی...چشمانت را دیدم...لب هایت را دیدم... صدایت را شنیدم...لحظه ای که آمدی،جهان مال من بود،در آغوش من بود... مادر شدنم مبارک شاه قلبم " تولدت مبارک‏ " ...
27 خرداد 1393

تغییر عنوان وبلاگمون...

پسرکم.....کاملا بی دلیل در آستانه ی اتمام چهارسالگیت تصمیم گرفتم اسم وبلاگتو عوض کنم.امیدوارم از این اسم خوشت بیاد.شاملو _ حافظ عصر ما _ شاعر مورد علاقه ی من و شعرهاش همدم لحظه های عاشقانه ام بوده و هست و اسم جدید وبلاگت رو از شعر " آیدا در آیینه " ی او برداشت کردم: تا در آیینه پدیدار آیی عمری دراز در آن نگریستم ای پری وار در قالب آدمی که پیکرت جز در خلواره ی ناراستی نمیسوزد حضورت بهشتی ست که گریز از جهنم را توجیه می کند؛ دریایی که مرا در خود غرق میکند تا از همه ی گناهان و دروغ شسته شوم : بردیــ ♥ ـــا در آیینــ &hea...
21 خرداد 1393