درد دل 24
پرنده ی کوچک من...گل زیبای من... عشق ماندگار من...بردیای شیرین زبون من... سلام.چطوری؟ امیدوارم چرخ روزگار بر وفق مراد تو بچرخه.این روزهای من و بابا پر شده از شیرین زبونیهای تو ،از مهربونیهای تو و از سوالهای پی در پی تو.روزی هزار بار منو بابایی رو میبوسی و مدام اصرار داری که بهت نگاه کنیم.هرچیزی که میخوای تعریف کنی باید کامل توی صورتت نگاه کنیم و هیچ کاری هم نکنیم.از صبح تا شب هم مشغول تعریف کردن داستانهای عجیب و غریبی.هر شب ، به قول خودت ، ده تا خواب میبینی و تا شب تعریف کردنشون طول میکشه.خوابهاتم که تموم میشه از زمانی که بزرگ بودی و من و بابایی کوچیک بودیم برامون حرف میزنی اون وقتا که من بزرگ بودم،یه روز یه خانو...