مامانی بیچاره میشود...
دردانــــــــــــــــــــــــه من...
امروز اومدن بازدید...کجا؟...مدرسه ما...
برات گفته بودم که سیزده تا دانش آموز دارم.امروز داشتم درس میدادم که ناگهان مسئول آموزش ابتدایی وارد کلاسم شد.یه نگاهی به بچه ها انداخت و رو به مدیرمون که همراهش بود گفت : غیر انتفاعیه...با کلاس پنجم ادغام بشه...واینگونه بود که شانزده دختر پنجمی به کلاسم اضافه شد و من به همین راحتی شدم معلم دو پایه....و هر چقدر توی سر خودم زدم و داد و بیدادکردم که بابا این پایه ی ششم به اندازه کافی سنگین وحجیم هست دیگه نمیشه کنارش به پنجمم درس داد ، به خرجشون نرفت که نرفت.
خدا به دادم برسه .امسال فقط باید مبصری کنم.این مسئولین فقط به فکر خودشونن.اصلا ما کارمندارو درک نمیکنن.نمیفهمن که من باید برای بچه خودم و خونه ی خودمم وقت و توان داشته باشم.این مسئول ما خودش خانمه اما دریغ از ذره ای درک....
قبول دارین خانما ـ البته بعضی هاشون ـ وقتی به مقامی میرسن خودشون گم میکنن و تا میتونن سخت میگیرن؟؟؟؟
دنیـــــــــــــــــــــــــــــــای من ، بردیـــــــــــــــــــــــــــــای من
من برای توکم نمیذارم.....دلیل زنده بودنمی.عاشق لحظه ایم که میام دنبالت و منومیبوسی ومیگی : مامانی بیا انرژی...
فدای بــــــــــــــــــــــــــوی نفستم