عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

با تو پر از احساسم...

کوچولوی با احساس من... امروز دستمو بوسیدی و گفتی: این دستای زحمت کشو هزارتا میبوسم من نمی دونی چه حالی شدم.چه کیفی میکنم باتو تو همونی هستی که آرزوشو داشتم... باتو پر از احساسم.... دیروز اتفاق بدی افتاد.وقتی اومدم مهد دنبالت،تا در مهد باز شد و چشمت به من افتاد زدی زیر گریه...چه گریه ای...دیدم فقط یه آستین کاپشن رو تنت کردن و روی دستتم سفید بود.چشمام دیگه چیزی نمیدید.نزدیک بود بیفتم...زهرا جون با دستپاچگی توضیح میداد که توی حال داشتی کارتون میدیدی و دستت خورده به بخاری.یه نقطه کوچولو سوخته بود ولی اونا تمام پشت دستتو پماد زده بودن...نمی دونی چه برمن گذشت.فقط میگفتی مامانی جوونی فوت کن.کلی دل راننده آ...
28 آبان 1392

پنی سیلین...

کوچولوی مامان...                      عروسک مامان...                                           پسر مامان... فدای چشمات بشم.خوبی؟همون طور که از عنوان این پست فهمیدی, بالاخره این پنی سیلین نامرد رو نوش جون کردی و دیگه مقاومت من فایده ای نداشت.چند روز میشه که سرما خوردی و کمی آّبریزش داشتی.منم بهت شربت سرماخوردگی میدادم.چون ت...
20 مهر 1392

بردیای دوچرخه ســـــــــــوار من...

ناز تپـــــــــــلم.... عشق دلــــــــــــــــــم ... سلام به روی ماهت.خوبی نازدونه ی من؟ایشالا که خوبی.تو انقدر مهربون و گلی که مطمئنم الان که مرد بزرگی شدی هم ،خوبی...یعنی حال خوبی داری.مامانی بدجوری عاشقتم.عاشق حرفهای بزرگتر از سنت،عاشق خنده های از ته دلت به اتفاقهای ساده ، عاشق نگاه فیلسوفانه ات به همه چیرای دور و برت و....خلاصه همه جوره عاشقتم... دیروز یه روز عالی بود.بابایی که میخواست بره والیبال ،من وشما رو گذاشت پارک جنگلی.اولین بار بود که با دوچرخه اومدی بیرون.اولش خیلی نگران بودم که تنهایی از پست بر نیام و نتونم درست مواظبت باشم.ولی شما انقدر حرف گوش کن و آقا بودی که حظ کردم.به قول خودت ،حتی یه بارم به من "نه" نگفت...
27 شهريور 1392

ناز تپل من...

بردياي خوب من... وقتي داشتم اين متن رو مينوشتم  كنارم دراز كشيده بودي و يه فندك زرد بزرگ رو هم زير بالشت قايم كرده بودي و با خودت ميگفتي: برديا مواظب عشقت باش كه ماماني اونو ازت نگيره !!!منظورت هم از " عشق" همون فندكه زرده...توي خونه ميگردي و ميگي" فندك عشق منه"...قربونت بشم من.. الان كه سه سال و دوماهته احساسات بسيار متفاوت و متنوعي داري.يك روز بي نهايت مهربون و نرمي و يك روز بي نهايت خشن و بد اخلاق...بعضي روزها همه رو مورد لطفت قرار ميدي و هر كاري ازت خواسته ميشه با كمال ميل انجام مي دي و مدام حرفهاي شيرين ودلبرانه ميزني و بعضي روزها هم به همه با اخم نگاه ميكني و مدام با شمشير و تفنگ و مشت مارو ميكشي....نسبت به حيوانات...
4 شهريور 1392

بردياي ما...

   سلام به ماه پسرم....شاه پسرم...گل پسرم... ماماني جوني شما خيلي بزرگ شديا.باورم نميشه كه اينقدر روزها زود ميگذرن و شما داري مرد ميشي.كوچولوي من...شما خيلي فهميده و عاقلي و من از اينهمه فهم و هوش تو كيف ميكنم.تو تمام زندگي منو پر كردي.تو تمام وجودمو سرشار از شادي و خوشي كردي.كنارت خوشم....ماماني بخون و بدون چه شيطون بلايي بودي.اين روزها كه سه سالت تمام شده و چهار سالگي رو تجربه ميكني: ب فرماييد ادامه مطلب   عادات غذايي: كلا منو ميكشي تا چيزي ميخوري.هر غذايي رو بايد با مكافات بهت بدم.اما بعضي از غذاها باب ميلته.مثل:فرني ،‌ نون و كره ، كباب گوشت و مرغ ، عدسي، املت و ساندويچ.به پفك و چيپ...
8 مرداد 1392

این بردیای باهوش

عسلم... ما هرروز با آژانس میریم مهد کودک.بابایی وراننده ها همیشه از یه مسیر مشخصی وارد خیابون مهدت میشن.دیروز این اقای راننده میخواست از یه جای دیگه بره.به محض اینکه مسیرش عوض شد,شما داد زدی : آقا کجا میری؟؟مهد من که از اینوری نیست!!! من اصلا حواسم نبود.اما تو دقتت خیلی زیاده... راننده که مرده بود از خنده.همش برمیگشت و به تو نگاه میکرد میگفت: « خانم این بچه چند سالشه؟ماشالا....ماشالا»...بهت افتخار میکنم جوووون من... امروز به من میگی مامانی من میتونم تنهایی برم مهد کودک.اول زنگ میزنم به شماره آژانس_نمی دونم شمارشو از کجا یاد گرفتی _ بعدش میگم روبه روی اداره گاز لطفا.... یه عالم کلمه از بن بن بن یاد گرفتی. دختر...
25 ارديبهشت 1392

بردیا میگه....

عشق من             بردیای من... هر وقت چیزی به نظرت خوب و جالب می آد میگی: چه جالب چه خندون! روزی هزار بار به من و بابایی میگی: خیلی بدی،خیلی بدی! عمو پورنگ به من گفته عکستو برام بفرست. کدوم عکسم قشنگتره؟؟؟ من قربون عمو پورنگ میرم!! زهرا جون (مربیت)به من گفته بردی ! بیا دعواش کن. ماهی آدمو نک میزنه؟پس چرا همش دهنشو باز و بسته میکنه؟؟ چرا مادر جون رو دستش مار داره؟؟؟(اشاره به رگهای دست مادرجون) غول چه جوری رفته تو قصه؟میتونه بیاد بیرون؟ مامانی منو مثل وقتی نی نی بودم بغل کن.منو بوس کن. منو بو کن! من بزرگ...
22 اسفند 1391