عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

درد دل 20...بن بن بن...

1392/4/21 19:26
نویسنده : مامانی
833 بازدید
اشتراک گذاری

 

بردیا

 

                                     

سلام عزیز دلم...

                    پسرک شیرینم...

الن یه چند وقتی هست که داریم باهم بن بن بن کار میکنیم.هر وقت که میلت میکشه میگی: مامانی بزن بریم بن بن بن....اما چی بگم از شیطونیهات.به راحتی میتونی یه آدم کاملا نرمال و آروم رو دیوونه کنی چه برسه به من که....کلافهوقتی کارتهارو نشونت میدم مزه ریختنت گل میکنه:

عکس اسب رو بهت نشون میدم.میگم این چیه؟

میگی: شتره دیگه!!!

میگم: مامانی این اسبه.

میگی: ما که اسبه اینجوری ندیدیم.

کلمه بابارو بهت نشون میدم میگم: این چیه؟

میگی: نان

میگم : خوب نگاه کن.

میگی: من که میدونم باباست ولی میخوام از الان بهش بگم نان

من:خیال باطل

هر کلمه ای که بلدی همین بلارو سرش میاری و میگی من میخوام اسمشو عوض کنم...منم موندم چیکار کنم.کی حریف زبون تو میشه.اینجا هم به قول خودت مدرسه مونه.

بردیا

یه حرفایی میزنی که آدم چهار شاخ میمونه که از کجا یاد گرفتی.مثلا:

مامان جون: بردیا منوبیشتر دوست داری یا باباجونو؟

بردیا: ای بابا رقابت داره شدید میشه.

من و فاطی خاله مشغول صحبتیم...

بردیا : ساکت...ساکت

ما همچنان ادامه میدهیم..

بردیا: با جفتتونم...بیرون...

رفتی کوچه و هرکاری میکنیم حاضر نیستی بیای خونه.صدات کردم میگم : بیا مامانی یه غذای خوشمزه برات پختم.بلا خره اومدی و دستاتو زدی به کمرت و میگی:

بخدا اگه یه بار دیگه بگی بردیا...میزنم تو گوشت ها....

حالا بگو ببینم کو غذای من...( دست به کمر)

مامان جون: بردیا اگه مامان و بابات برن فریمان .شما اینجا پیش ما میمونی؟

بردیا: بزارین برم اجازه بگیرم..

مامان اجازه میدی؟

من: اگه دوست داری بمون..

بردیا : آره که میمونم...

حالا بیا بچه بزرگ کن...

مامان جون: بمممممممممممممممممممیرم برات

بردیا: من بمیرم براتون

مامان جون : نه...من باید برات بمیرم

من : پسرم بمیرم برات..

بردیا: نه مامانی نمیخواد بمیری.مامان جون باید برام بمیره

                                                                                                                        فدات بشم شیطون شیرین من 

این عکسو ببین.خاله فاطی برات قصه رستم گفته. سوار این اسب شدی.این رخشه شما هم ژس رستم گرفتی.جووووونم


بردیااین عکس و اون عکس اولی هم رو تراس خونه خاله من گرفتی                                                     بردیا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

مامان ندا
21 تیر 92 21:34
خاله جون نوژان تومسابقه نی نی شکموشرکت کرده ممنون میشم به مارای بدی عدد581شماره پیامک 20008080200
مامان راضیه
22 تیر 92 0:32
سلام مامانی خدا قوت از بس خندیدم از دست این فسقلی دلم درد گرفت چه شیرین زبونی شده ناقلا عجب سر کارت می ذاره با این بن بن بن از بس باهوشه ماشالا راست میگی آدم میمونه این فسقلی ها این حرف ها رو از کجا یاد میگیرن خدا حفظش کنه
می می
22 تیر 92 0:44
عکس اولی فوق العده است . قربونت برم
مامان نوژا
22 تیر 92 10:52
عجب رستمی
مامان بردیا
22 تیر 92 11:16
سلام اخی کلی دلم تنگ شده بود خوشحال شدم عکسهاش رو دیدم اونقده ببوسش وبچلونش بردیای شیطون بلا رو که اگر این شیرین زبونیهارو جلو من میکرد به لقمش میکردم عزیزمببخش دیگه برا روز تولدت هم نبودم تبریک بگم از همینجا مبارک الهی 100ساله شی نازنینم ماهم برگشتیم بلاخره بهمون سر بزن خوشحال میشم
مامان ایمان جون
22 تیر 92 11:18
وااااااااای واقعا راست میگی ؟؟؟؟؟ چه جالب,چه بلایی شده این بردیا!!!! شکسته نفسی نکن خواهر صبرت خیلی زیاده فعال شدیا!!!!! آفرین بردیا جونو ببوس
ابجی (آرمان)
22 تیر 92 14:32
کلی خندیدم عزیزم. چه قدر بامزه ای
مامان آریان
23 تیر 92 0:50
سلام عزیزم ممنون از محبتت؛ من هم بردیای گل رو دیدم خدا نگهش داره براتون؛ خیلی دوست داشتنیه؛ همیشه کنار هم شاد باشین و سلامت
محمد جهرمي
23 تیر 92 11:13
سلام كلي خنديدم ماشالله بامزه شده است
مامان مانی
23 تیر 92 14:05
سلام خانمی وای وای از این زبون پسرکمون خدایا خیلی شیرین زبونه ببوسش
مامان عبدالرحمن واویس
23 تیر 92 14:11
عزیزم جز28به نامتونثبت شد
رضوان مامان رادین
23 تیر 92 14:59
ای جونم چقدر تو شیرین زبونی گل پسرررررر...پس بابا شده نان آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهام مامان علیرضا
23 تیر 92 18:05
سلام به بردیای عزیز و مامانی جای همسرتون خالی نباشه ماشاله بچه ها از اول بابا رو شکل نون می بینند!!! خیلی شیرینی بردیا جونم راستی آخرش تکلیف مشخص شد کی باید برای بردیا جون بمیره خدای نکرده؟!
عمو مصطفی و عمه عاطفه جوونی
23 تیر 92 23:46
سلام بردیا جون، خوبی عمو جون. شمال خوش می گذره؟ عکسی که داری به شالیزار ها نگاه می کنی خیلی دوست داشتنیه. خوش به حالت که اونجایی. بوووووووووووووووووووووووووووووووس.

واییییییییییی.چقد خوشحال میشم که شما عکسامو میبینین.خب شما هم بیاین.ما خیلی دلمون تنگ شده.اگه بیاین خیلی خوشحال میشیم.
زهره مامان آریان
24 تیر 92 17:45
ماشالله به اون زبونت.موش بخورتت عیز خاله.
دقیقا مثله ضبط تمام حرکات و رفتارهای مارو حمع می کنن و به موقع استفاده می کنن.
راستی برا بن بن بن هم آریان همین کارا رو میکرد اما تا عمدا اشتباه می گفت من دیگه باهاش بازی نمیکردم و می گفتم اگه اشتباه بگی قاطی می کنی.
تا یکی رو اشتباه گفت بازیتو تموم کن و از پیشش برو خودش خوب میشه.
کم کم خوب شد.
فقط حتما مواقعی که حوصله داره بهش یاد بده


از راهنمایییت خیلی ممنونم دوست گلم
پرهام ومامانش
24 تیر 92 23:02
عکس خیلیخیلی خیلی خیلی خوشگله خیلی خوشم اومد
فدای بردیای شیرین زبون


کار مامانه دیگه...
مامان کوثری
1 مرداد 92 11:27
سلام ماشاالله به بردیا جون کسی دیگه حریف زبونش نمیشه الهی قربونش برم خیلی بلا شدی ها
خدا حفظش کنه

ممنون خاله جون.
سارا مامان محمدرضا
4 مرداد 92 6:07
وای چه پسر شیرین زبونی! چه بامزه حرف میزنه! ماشالله خاله جون میذاری بردیا جون و محمدرضای من با هم دوست شن؟ من با اجازه لینکتون میکنم. شمام اگه لینکمون کنین و بهمون سر بزنین ممنون میشم.[لگ]

راستی عکس آخری خیلی قشنگه



البته عزیزم با افتخار لینک شدید.بازم پیشمون بیا

a.a
9 مرداد 92 14:45
سلام خوشحال میشم به منم سربزنی