درد دل 27
دلم تنگه برای گریه کردن....کجاست مادر کجاست گهواره ی من
شیرینکم باز دل مادرت تنگه.این شده قصه تکراری زندگی من و وبلاگ تو.نمیدونم بعدها که این نامه هارو میخونی چی فکر میکنی .حتما با خودت میگی عجب مادر افسرده ای داشتم.اما باور کن گل یکدانه ی من ، هرگز نذاشتم که دلتنگیم روی روحیه شما و بابایی تاثیر بذاره.هرگز نذاشتم که گریه های بیصدامو شما ببینین.
دلم تنگه.برای مادرم باباییم....گیلانم..بارانش..سبزه زارانش...بغض بدی دارم ...دلم های های گریه میخواد...
وتو عزیزِجان مادر مدام از شمال و خونه ی مامان جون و دلبستگیهات به اونجا میگی و دلم رو بیشتر میلرزونی.فدای دلتنگیهاتم جانِ مادر....الان دیگه تعطیل شدیم.هر لحظه بخواییم میتونیم بریم ولی امسال هم به خاطر پایان نامه ی بابایی مجبوریم جدا بشیم.آخه استادش خط بطلان کشید بر تمام تلاش یک ساله اش و انگار باید دوباره از اول شروع کنه و منم که جونم به جون بابایی شما بنده و بدون نظرش آبم نمیتونم بخورم ..واسه همین یه دلم میگه برم برم..یه دلم میگه بمونم....حیرونم...خودم اونجا باشم و دلم اینجا فایده ای نداره.خوش نمیگذره اصلا...
اما شما فرشته ی خوشبختی من...
روزی هزار بار گوشی منو برمیداری و به حاتی یا فاطی زنگ میزنی و شارژم که تموم میشه خیالت راحت میشه.آنقدر براشون دلبری میکنی که گفتنی نیست.این روزا سرگرمیت کلاس ژیمناستیک و بازی با علیرضا و البته شبکه پویاست.تمام شعرها و دیالوگهای کارتوناشو حفظی.هر شعری که با خودم زمزمه کنم اگه حواست باشه بدون تردید حفظ میکنی چه شعر حافظ باشه چه شاملو و فروغ و چه سیاوش و ابی و داریوش و چه شجریان.برات فرق نمیکنه کلا مثل خودم شعر دوستی و حافظه شعریت عالیه.مثل من و بابایی شجریان دوست داری و بارها شنیدم که با خودت زمزمه میکنی: های های های های دل تنگ من...
بابایی یه کتاب برات خریده به اسم " قصه های من و بابام" که خیلی برات جذابه و از صبح تا شب دستته و دنبال ما راه میری که بخونیم.دارم ظرف میشورم، غذا میپزم یا هر کار دیگه ای برات فرقی نمیکنه.باید بخونم.بابایی هم همینطور.فکر میکنی چرا پایان نامه اش طولانی شده.چون نمیتونه برات وقت نذاره.کتاب نخونه و مراحل سخت بازیهای کامپیوتری رو برات بازی نکنه
تو هستی.....دلخوشی ها کم نیست...
حالا عکس
اینم نقاشیهای وروجک نازنین من
مامان نازنین جون یه پست گذاشته بود.دختر که داشته باشی...و چند تا عکس از کشوهای پر از گل سر و عروسک گذاشته بودن .ماهم کنجکاو شده وبه سراغ کشوهای کمد آقا بردیا رفتیم و دیدیم : پسر داشتن یعنی یه کشو پر از چیزهایی که اصلا نمیدونی چیه.ماشینهای شکسته و کتابهای هزار بار خوانده و اتاقی که انگار بمب توش ترکیده.مشاهده کنید
اینم کاردستی اولین روز آزادیه مامانی.که با کمک هم ساختیم
و این آقا کوچولویی که میبینین پسرعمه ی سی و چند روزه ی بردیاست.امیر علی جووووون
اخمتو قربون جییییییییییگر
واینم عکس پسملی با پاندایی که روز اردو دید
واینم یه روز خوب گردش سه نفره.فریمان .چشمه علی
اینم پسرکم که عاشق بارفیکس و بالا رفتنه
این دسته گلم خودم چیدم.تقدیم به فقط و فقط تو...
یکی هست که گاهی با پیامهای بی بهانه اش و صدای نازنینش حالمو خوب میکنهخدایا از من نگیرش....
این روزا ورد زبون من و بردیا این تصنیف همایونه:
جانِ جانِ جان ...از همه جهان
میکشد دلم...پر به سوی تو