باز آمد بوی ماه مدرسه...
سلام عشــــــــــــق مادر...
قنــــــــــــدو عســــــــلم....
ناراحتم.افـــــــــــسرده ام.نمی دو نم چیکار کنم.دوباره مدرسه داره شروع میشه و غصه ها و عذاب وجدانهای من هم...مامانی دلم میخواد بدونی که خیـــــــــــــــلی از اینکه ازم جدا میشی ناراحتم.از اینکه باید هفت صبح بیدار بشی زجر میکشم.پرستار هم که نشد.یعنی خودم نمیتونم به کسی اعتماد کنم.همش فکر میکنم که اگه با کسی توی خونه تنها بمونی،چه تضمینی هست که باهات بدرفتاری نکنه یا سرت داد نزنه ویا....هزار تا از این فکرو خیالها...اینجا هم که کسی رو نمیشناسیم.توی این دوره و زمونه اعتماد واقعا سخته.البته از بابت تو خیالم راحته.مهدتو دوست داری و عاشق مربیتی.نگرانی من برای روزهای برفی و خدای نکرده مریضی و صبح زود بیدار شدنته.مسیر مهدت هم یه کم از خونه ی مادوره.واسه همین امروز بردمت چندتا مهد جدید که سر راهمونه، تا اگه دوست داشتی بزارمت اونجا ولی حتی حاضر نبودی از بغلم بیای پایین و فقط میگفتی : من فقط میرم گلهای زندگی...مهد خودم قشنگتره....منم حاضرم هزاران بار اذیت بشم ولی لحظه ای ناراحتی تورو نبینم.میزارمت همون مهد خودت.پیش زهرا جونت که بهم پیام داد: اصلا نگران نباشین از بردیا مثل چشمام مراقبت میکنم..و من حرفشو باور دارم....امروز توی یکی از مهدها جشن بود و بچه های نوپارو آورده بودن.همشون زار زار گریه میکردن و دوباره با دیدن اونها خاطره تلخ روزهای اول خودمون یادم اومد.البته تو خیلی زود با مد کنار اومدی و زیاد گریه نکردی.الانم تقریبا خوشحالی و میخوای همه ی اسباب بازیهای جدیدت رو ببری مهد تا دوستات ببینن.این منه دیوانه ام که همیشه در حال غصه خوردنم...
خدایا همه ی زندگیمو، فرشته ی کوچولومو به خودت میسپارم....
واما اون خبر خوب:
دوستای خوب و مهـــــــــربونم، مخصوصا مامان عـــــرفان عزیزم خیلی خیلی ازتون ممنونم که برامون دعا کردین و به فکرمون بودین.اون خبری که منتظرش بودم "نی نی جدید" نبود.آخه من کلا با نی نی جدید مخالفم و اون رو هووی بردیا جوونم میبینمواسه همینم تا بردیا حسابی بزرگ و فهمیده نشه از نی نی خبری نیست.با این مشکلاتی هم که من دارم باید بهم حق بدین دیگهاون خبری که من منتظرش بودم این بود که : خانواده ی من که در صومعه سرا زندگی میکنن خونه شون رو گذاشته بودن برای اجاره و قرار بود بیاین فریمان و کنار ما باشن که متاسفانه چون خونه ی بابام خیلی بزرگه به این راحتی ها مستاجر براش پیدا نمیشه و نشد و با شروع مدرسه ها هم دیگه امکان جابجایی نیست.فکر کنین اگه میومدن دیگه کجا غمی داشتم.بردیام خوشبخت میشد و راحت ...منم هیچ نگرانی نداشتم ولی حیف که نشد.البته دیگه خودمو آروم کردم و از نیومدنشون غصه نمیخورم حتما خیر و صلاح در همین بوده....
بازم از همتون ممنونم و همتونو بسیـــــــــــــــــــــــــار دوست میدارم والبته نی نی هاتونو بیشــــــــــــــــــتر.
اینم هدیه به شما:
خـــــــــب میدونین که به نظر بنده پست بی عکس مثل چایی بی قنده.پس اینارو ببینین:
ماهیگیری با خمیر بازی
اینم عشق فعال من در حال شستن فرش واسه شروع مدرسه