عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

چون می گذرد غمی نیست...

1392/9/30 15:02
نویسنده : مامانی
663 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ...

به عشق جاودان خوددم..بردیایی ...

و به دوستای مهربون و عزیزم که جویای احوال ما هستن و با مهربونیهاشون شرمنده مون میکنن.دوستتون دارم زیـــــــــــاد...

شیرینک من جونم برات بگه که این چند وقته که من حوصله ووقت نشستن پای نت رو نداشتم اتفاقات زیادی افتاده که الان که میخوام بنویسم هیچی یادم نمی یاد...اما بدترین اتفاق خوردن توپ والیبال به دست بابایی و شکستن انگشت بابایی توی سالن والیبال بود.انگشت بابایی از سه جا شکست و بعد از گرفتن عکس ،دکتر تشخیص دادن که باید جراحی بشه.صبح زود رفتیم بیمارستان کسری.من و بابایی.فکر کن پسرم ...من با این دل نازکم با بابایی رفتم بیمارستان ...تمام وجودم می لرزید.اما بابایی خیلی راحت بود.خلاصه بد از یک انتظار طولانی دکتر اومد و بابایی رو بردن اتاق عمل.نمی دونی چقدر وحشتناک بود.هر لحظه احساس میکردم دارم می افتم.یک ساعت و نیم بابایی توی اتاق عمل بود و در تمام این مدت من جلوی در آسانسور اتاق عمل ایستاده بودم.اصلا به مغزم خطور نکرد که میتونم بشینم.طفلک سرپرستار،دیوونه اش کردم بس که ازش سوال کردم.یک ساعت و نیم با دلشوره ای نزدیک به مرگ گذشت و در آسانسور باز شد و بابایی رو آوردن.و از این لحظه بود که سیلاب اشکهام شروع شد.دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم.بابایی هنوز هشیار نبود و چیزی متوجه نبود و منم سواستفاده کردم و تا تونستم گریه کردم.آرزو میکنم هرگز کسی عزیزش رو رو تخت بیمارستان نبینه.خیلی وحشتناکه ناتوانی مردت ،تکیه گاهت ، کسی که دنیایی از صبر و استقامته رو ببینی.نمی دونم ...شاید من خیلی احساساتی ام...خلاصه که روز دردناکی بود و تنهایی از همه چیز بدتر بود.ما فامیل خوب و عزیز و واقعا مهربون زیاد داریم اما بهشون چیزی نگفته بودیم و کسی نمیدونست که ما بیمارستانیم وگرنه عموهای مهربون هیچ وقت مارو تنها نمیذارن.اون روز خیلی احساس تنهایی میکردم.تنها کس من توی این شهر بزرگ باباییه که اونم رو تخت بیمارستان بود...دلم بابای خودمو میخواست..خیلی دلم میخواست بابام پیشم باشه..بابا چیز دیگه ایه...چقدر از اینکه مامان و بابام اصلا از دردم خبر ندارن غصه خوردم...با خودم فکر میکردم من اگه بمیرم هم ....چقدر دوری بده...نفرت انگیزه...

به قول بابایی: خوبه فقط انگشتم بوده و تو اینقدر شورش کردی...

دست شوشو خانم توی گچه و یه کمی درد داره ولی خوبه....خدارو شکر...

از تو بگم: خوب و خوشی...کلی برای بابایی گریه کردی که :بابام چه جوری رانندگی کنه؟؟؟؟؟

با تیرکمون چوبیت زدی به من...نارحت شدم...گفتی : مامانی اون برخورد تصادفی بود!!!!!

و مامانی :تازگیها خیلی جیغ میکشی و تا باهات مخالفت بشه میزنی زیر گریه و چه اشکی هم میریزی و منم که بی طاقت....

این روزا مشغول دیدن سی دی های بی بی انیشتنی که عمه مریم واسه دو سالگیت خریدن و کلی لغت جدید یاد گرفتی ...

برف باریده اگه وقت کنیم میریم برف بازی ...

اینم پسرک زمستونی گرم من...

بردیا

بردیا

اینم نازگل من بعد از ارتکاب جرم: خودش خودشو شطرنجی کرده...

بردیا

فــــــــــــــــــــــــــــــدای تو میــــــــــــــــــــــشه مــــــــــــــــــــــــــــــادر

مرغ دلم هوای چیدن گل نرگس داره....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (44)

مامان عرفان
30 آذر 92 11:40
شب یلدا غروب پاییز نیست ، طلوع زمستان نیست !!! شب یلدا بهانه ایست برای غروب غمها و طلوع شادیها
عمه عاطفه جوووووووون
30 آذر 92 12:54
سلام به بریا جوون که جدیدا روابط گشته عالی... بردیا جوون به مامانیت بگو غصه نخوره،تا مارو داره غم نداره. من همزمان میتونم نقش عمه و خاله رو برای تو و نقش خواهر شوهر و خواهرو واسه مامانی اجرا میکنم.
مامانی
30 آذر 92 13:35
شادی هایت به بلندای امشب و غم هایت به کوتاهی امروز یلدا مبارک
مامان ایمان جون
30 آذر 92 14:03
خدارو شکر که کاظم آقا بهترن اگه میگفتین , حداقل میومدیم پیشت تا تنها نباشی,واقعا اونجور موقعها بدجوری آدم احساس تنهایی میکنه ایشالا دیگه هیچ اتفاق بدی نیفته
مامان حسام كوچولو
1 دی 92 1:44
سلام عزيزم يلداتون مبارك
مامان نازنین جون
1 دی 92 2:41
سلام عزیزم....خدا رو شکر که بخیر گذشتهلا اقل اگه خبر میدادی میومدیم پیشت تا احساس تنهایی نکنی انشاا... دیگه هیچ وقت اتفاق بد واست نیفته
مهرنوش مامان مهزیار
1 دی 92 9:15
یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا. یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.
فاطمه(مامان متین)
1 دی 92 14:53
انشاالله دست بابای بردیا زود زود خوب بشه بتونه رانندگی کنه.
سارا مامان محمدرضا
2 دی 92 11:27
بلا به دور. ایشالله دیگه از این اتفاقا نیوفته. منم چنین تجربه تلخی رو دارم. تا چند هفته همش گریه میکردم. تو دوران بارداریم هم بود. واسه عمل سنگ کلیه شوهرم. خیلیییی بهم سخت گذشت. تازه بقیه هم بودن.
ارغوان
2 دی 92 11:40
ببوسید بردیا جون رو ...
ماماني كسرا
2 دی 92 15:53
واي يه لحظه خودم گذاشتم جاي شما ،تنهايي خيلي بده خدا رو شكر كه بخير گذشته انشالله ديگه اينجور روزي نبيني چه عكساي برديا جون ناز شدن صد تا بوس واسه بردياي عزيز
مامان نیایش
2 دی 92 18:20
سلام عزیزم خیلی سخته ایشاالا بلا بدور
بابا امیر
2 دی 92 19:31
با سلام و احترام امید است که اولا همسر گرامی در سلامتی به سر ببرند و شما خانم ها هم هنر جز این ندارین با خاطره ای جدید از امیر به روزیم همواره پایدار باشید
مامان سيد عرشيا
3 دی 92 7:48
سلام ماماني. خدا را شكر به خير گذشت. انشاله كه ديگه از اين اتفاقات بد نيفته. برديا جون هم بايد خيلي مراقب ماماني باشه و بهش دلداري بده ... در ضمن با تاخير يلداتون هم مبارك باشه
مامان عرفان
3 دی 92 9:06
عزيزم واي چي كشيدي تنهايي الهي من بميرم برات
مامان عرفان
3 دی 92 9:10
دست باباي برديا الان خوب هست؟
مامان عرفان
3 دی 92 9:11
خانومي تو خيلي خاااااااااااااانومي
مامان عرفان
3 دی 92 9:11
برديا جونم اين حجب و حيات منو كشته . بعد از ارتكاب جرم خودتو شطرنجي كردي . الهي الهي
پرهام ومامانش
4 دی 92 23:32
بلا دور باشه مامانی فدا بردیا باحجب وحیام بشم
مامان یسنا
5 دی 92 8:11
سلام ممنون اومدین پیشمون. پسر گل شما هم خیلی نازه. خدا حفظش کنه .ببوسیدش از طرف من.
مامان یاسمن و محمد پارسا
5 دی 92 8:12
بلا بدور مامان ایشالاه حال همسر محترمتون بهتر شده باشه بردیا جونم مواظب مامان بابا باش اخه چرا جیغ فدای نازی پسر بشم من با اون خنده های شیرینش
مامان بردیا شیطون
5 دی 92 16:30
خدا بد نده.... ایشالا زود خوب میشن ناراحت نباش خواهر... بردیا جونم چه بزرگ شدی عزیزم
مامان آبتین
5 دی 92 19:21
بلا به دور خانمی انشاءا.. دیگه این روزا رو نبینی منم دو سال پیش همین بلا سرم اومد و شوهرم رو بخاطر عمل فتق بردند اتاق عمل وقت برگشتنش از اتاق عمل منم خیلی اشک ریختم الهی دیگه هرگز بد نبینی
رضوان مامان رادین
5 دی 92 23:51
خدا را شکر دست بابایی خوب شده...وای از دست این پسمل شیطون
مامان بردیا
6 دی 92 14:01
دردلئ دلدلافتقتنئ اینارو بردیا واسه بردیا نوشته میگه نوشتم بیا باهام بازی کن خیلی ناراحت شدم امیدوارم هرچه زودتر خوب شن انقدر خودت رو ناراحت نکن عزیزم بردیا گل رو هم ببوس صحنه ارتکاب جرم رو قربون
مامانی
پاسخ
نننم نتتتااتتالیق....اینم جواب بردیا بود.نوشته باشه بزن بریم بازی
معصومه
6 دی 92 19:38
انشالله سایه مرد خونه مستدام باشه و قضا و بلا دور باشه ازتون وای وروجکو بببین خودشو شطرنجی کرده بوووس
سارا مامان محمدرضا
6 دی 92 21:24
با چند تا پست جدید آپم. بدو بیا عزیزم
مامان بردیا شیطون
7 دی 92 14:03
______97977754767676757755___ ______66868686849840327946___ _____________5756546_________ _____________7634566_________ _____________5643565_________ _____________7645487_________ _____________4863133_________ _____________4689461_________ _____________8745879_________ ______56556789567893789378___ ______46387354561816181318___ ______56867893758765987689___ _____________________________ _1722545325981_______________ 125445335332588______________ 1353322222221388_____________ 23322222222211246_____________ 233222222222221111222223499____ 12222222222222233555555532508___ 122222222222222222333332332188__ 3122222222222222222222222217288_ 911222222222222222222222221__485 831122222222222222222222227__388 58212222222222222222222211___088 _80172222222222222222227____888_ __867222222222222221______0888__ __18512222222211_______488886___ ___887777__________68888887___ ____88________508888888______ _____85488888888885________
فرزانه مامان آرین مهر
7 دی 92 17:24
سلام مامان بردیا جون شرمنده که دیر اومدم وقتی مطلبتون رو خوندم کلی ناراحت شدم انشالله که همیشه بلا ازتون دور باشه خدا رو شکر که بخیر گذشته همدردی من رو هم پذیرا باشید
راحله
7 دی 92 20:02
آخی بلا دور باشه انشالله....چقدر بده تنهایی منم مثل شما تنهام...انشالله هر چه زودتر همسرتون سلامتی کامل بدست بیارن
فاطمه(مامان متین)
7 دی 92 21:58
گلم خصوصی داری
فاطمه(مامان متین)
7 دی 92 22:26
خصوصی
مامان ایدین
8 دی 92 1:35
سلام خانومی عزیزم الاهی هیچ وقت ناراحت نباشی خدا رو شکر به خیر گذشت گگل پسری چقدر قشنگ خودتو شطرنجی کردی متاسفانه ایدین هم جدیدا با خودکار روی دیوار ما خط کشیده
مامان کارن
8 دی 92 8:14
خدا رو شکر که بابایی بردیا جونم بهتره و فقط انگشتش بوده خدای مهربون همیشه جای شکرو باقی می ذاره - ولی راست می گی خیلی خیلی سخته آدم شوهرشو بیهوش ببینه - خدایا خدای مهربون واسه هیچ بنده ای پیش نیاد -آمین
مامان کارن
8 دی 92 8:15
rعزیز منی بردیا زمستونی
مامان عرفان
8 دی 92 8:17
خانومي خوبي ؟ چكار ميكني ؟؟؟؟؟
مامان عرفان
8 دی 92 8:22
مامان عرفان
8 دی 92 8:22
معصومه
8 دی 92 9:17
سلام مهربون ممنونم بابت تبریکتون انشالله دامن همه منتظرا سبز شه
مامان بردیا شیطون
8 دی 92 15:06
عشق زیـــــبـاتـــریــن لـــذّتـــیست کــه بـه وقــت ِ ارتـــکاب ِ آن .... خـــــدا ،بـــــرای ِ بـــــشر ... ایــــستــاده “دســـت” مــــــیـزنــــد …!
مامان تارا و باربد
9 دی 92 11:19
فدای این پسر طلای بلا امیدوارم حال همسری هر چه زودتر خوب خوب بشه
مامان حنانه زهرا
9 دی 92 17:03
ایشالله خدا همیشه هم خودتو هم پسرس وشوهرتو درپناه خودش حفظکنه. هزارماشالله گل پسری چه شیطون شده
مامان کوثری
14 دی 92 17:31
وای وای قربونش برم با این شیطنت هاشون که دل آدم و آب میکنن عزیزم چقد بامزه جلو صورتش و گرفته
مامانی
20 دی 92 23:22
بلا دور باشه عزیزم ان شاالله دیگه هیچ وقت غم نبینی خدا رو شکر که همه چی ختم به خیر شد