درد دل 9
بردیای مهربون من ....
امروز داشتم عکسای قدیمیتو نگاه میکردم.کلی واسه خودم کیف کردم.چقدر کوچولو بودی مادر.دلم لک زد واسه اون روزا.چقدر زود بزرگ شدی پسرم.هر چند هنوز خیلی کوچولویی ولی نسبت به ناتوانی اون روزا حالا واسه خودت مردی حساب میشی.چقد خوبه که اینهمه فیلم و عکس ازت داریم.چیزی نمیگذره که تو هم میری دنبال زندگی خودت.مامانی فکر کنم من مادر شوهر خیلی بدی بشم.آخه من اصلا طاقت ندارم تو رو با کس دیگه ای شریک بشم.باورت میشه بعضی وقتا میشینم فکر میکنم : اگه زنش نزاره بیاد پیش من چی ؟؟؟ اگه بگه قلب مامانتو واسم بیار چییی؟؟؟هههههههی....مادر جان...تا اون موقع.معلوم نیست خودت چه جور آدمی بشی..همیشه از خدا میخوام سالم باشی و بتونی همیشه در راه رضای خودش گام برداری.....
پسرم این عکستو با عکس الانت مقایسه کردم .اونجا کچل و ...حالا موهاتو میشه با کش مو بست..فدات بشم من.من عاشقتتتتم.......تو عشق منییییییییی( نمیدونم هنوز یادت مونده...)