درد دل 12
کوچولوی ناز من...
این روزا خیلی خییییییییییلی مهربون شدی.همش نازم میکنی.بوسم میکنی وتوی خواب همش دنبالم میگردی.یه حرفایی میزنی که من و بابایی زا تعجب شاخ در میاریم که تو اینارو از کی شنیدی و کجا یاد گرفتی.یه عالم شعر بلدی که نمیدونم کی بهت یاد داده و یه عالم قصه از خودت در میاری.یه چن روزی هست که من آقا الاغه ام و شما آقا اسبه.کلا باید چهار دست وپا تو خونه راه بریم و با هم علف بخوریم یا اینکه شما شیری و منم روباه و باید با هم بریم شکار.شما شکار میکنی و من باید تا آخر بخورم و نباید سیر بشم.وقتی هم که خسته میشی سریع تبدیل میشی به شکارچی و مسلسلتو میاری و شکارم میکنی.پشتیارو میذاری روی هم و واسه خودت خونه درست میکنی و من وبابایی باید مهمونت بشیم و بیشتر از همه ی این بازیها مشغول بازیه سوپرگرانی هستی.تا چند وقت پیش مرحله های آسونش _به قول خودت مرد وحشتناک نداره _ رو بازی میکردی ولی الان همش مرحله های سختو میاری و بعد از کمی بازی صدا میزنی بابایی بیا کمکم کن.بابایی هم که این روزا درگیر تصحیح ورقه و امتحان و پایان نامشه ,چاره ای جز بازی برای تو نداره.من و بابایی رو ناز میکنی و میخونی :با من بشو همبازی ...راضی و خوشحالم کن...
پسر جون ناز من...
علاقه ات به زبان خیلی زیاده وبه من فهموندی که هیچی انگلیسی بلد نیستم.آناناس,موز,گل,فیل,ببر,پلنگ,ماهی,قطار,ماشین,یک ,دو,و.....رو یاد گرفتی.از همه ی اینا باحال تر اینکه: بابایی بهت boyرو یاد داد.سریع اومدی پیش من و گفتی: مامانی میدونی من چی توام؟؟؟گفتم چی عزیزم؟؟؟ گفتی : من boy توام....خیلی بهم چسبید.کیف کردم...
تازگیها دوباره بد غذا شدی وباید پای کامپیوتر بهت غذا بدم.هرچقدر سعی میکنم که این کارو نکنم,مبادا عادت کنی,نمیتونم.میگم مهم نیست هرجور شده باید سیرت کنم.میدونم اشتباه اما چیکار کنم نمیشه نشست و منتظر بود تا خودت کی میل داشته باشی...
رفتیم سد فریمان.خیلییییییی سرد بود ولی خوش گذشت.یه عالم واسه بابایی که همه کاری واسه ما میکنه....بابای شما بهترین بابای دنیاست.امروز دوتایی واسه بابا آب بردیم.بعد تا من خواستم صداش کنم تو سریع گفتی : شوههههههر....آخه من بعضی وقتا بابایی رو اینجوری صدا میکنم....مردیم از خنده...
اینم چند تا عکس