درد دل 14
سلام پسرک مهربون من.....
عزیز مامان این روزا علاقه ی شدیدی به لگو پیدا کردی.مدام داری یه چیزی واسمون درست میکنی.هواپیما،آپارتمان یا آدم آهنی.از صبح تا شب لگوهات توی اتاق پخشن.البته شما خیلی پسر خوبی هستی.وقتی میگم بیا بازی هرچی سر جای خودش با رضایت و ذوق فراوان هرچیزی رو سر جای خودش میذاری.باید برات از اون لگوهای بزرگ که عاشقشی بخرم.فعلا پسر خوبی باش..
حالا دیگه سه تایی با هم بازی کامپیوتری میکنیم.هر کس باخت نوبت اون یکی میشه و شما درست مثل یه مرد واقعی نوبت رو رعایت میکنی.بابایی برات یه بازی فکری خریده.یه قسمتش پازل چیدن استخوان دایناسوراست.فدات بشم مرحله های سختشم به راحتی بازی میکنی و به قول خودت پرنده میشی.
آخر هفته خونه عمه معصوم بودیم.شنبه هم خونه عمه مریم.یکشنبه هم با عمه ها و عمو ها وپسرخاله های بابایی رفتیم بیرون.یه جایی به اسم مرغ.خیلی جای قشنگی بودو رودخونه هم داشت اما خیلی سرد بود.اولش هوا خوب بود ولی بعدش یه باد سرد شروع شد که حسابی یخ کردیم ولی بازم خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما.
مامانی جووونم بوی بهار داره میاد.درخت سر راه مدرسه مون شکوفه کرده.خوشحالم.تو هم خوشحال باش.....
حالا چند تا عکس از بازیت با بچه های فامیل