درد دل 11
سلام عزیز مامانی....
همین الان با زحمت فراوان صورتمو از لای دستات بیرون کشیدم و اومدم که کمی برات حرف بزنم.قبل از هر چیز بدجور عاشقتم.خیلی خودتو برام لوس میکنی.روزی هزار بار منو میبوسی و نازم میکنی.تازگیها بهم میگی مامانی جون ناز بیگلی.نمیدونم ناز بیگلی یعنی چیولی امیدوارم یه معنای فوق العاده داشته باشه.این هفته روزای خوبی داری.مادر جون اومدن اینجا و حسابی بهت خوش میگذره.من وبابایی هم فعلا راحتیم چون شما همه ی نقشای مارو دادی به مادر جون.آخه شما کارگردانی دیگهدیشب هم عمه معصوم اومد اینجا که کلی سر کیف مصطفی کشمکش داشتین.آخرش کیف مهدتو پر کتاب و مداد کردم و دادم بهت تا غائله ختم شد.
موش موش من یه عالم لغت انگلیسی یاد گرفتیمن اصلا برای یاد دادن زحمتی نمیکشم .خودت خیییییلی دوست داری.بیشتر وقتا هم یه چیزایی میپرسی که خودمونم بلد نیستیم و باید بریم دیکشنری نگاه کنیم.اینا رو بلدی: آبی ، قرمز، زرد، قهوه ای،صورتی،ماشین،خرگوش،بستنی،برف،گربه ،
سگ،گرگ،سر،دست،گوش،پا،چشم،لب،بینی شیر،پرتغال،سیب،لیمو و....چند تا سی دی زبان هم داری که خیلی دوستشون داری.چند تا شعر گیلکی هم بلدی.من گیل زاکم برا جنگل و باغ ره هلاکم برا و...
عزززززززززیزم...
هفته ی قبل یه اتفاق بد برات افتاد.از بالای اپن افتادی.سرت ورم کرد.چشمت ورم کرد.پیشونیت زخمی شد.خیلی ترسیدم مامانی.بردیمت دکتر.خدا بهمون رحم کرد که چیزیت نشد.تمام پشت پلکت کبود شده بود.باورت نمیشه گلم،تا چند روز تنم میلرزید.خدا خودش بچه ها رو نگه میداره.عزیزم تو همیشه روی اپنی تقریبا همیشه اونجا در حال راه رفتنی.اون روز هم که افتادی میخواستی پاتو به چهارپایه ای که اونجا بود برسونی....اپنمون خیلی بلنده واقعا خدا رحم کرد....
هستی من تو رو به دستای مهربون خدا میسپارم
این عکسم میذارم چون خیلی دلم واسه داداشی یکی یه دونم تنگه
این عکسم خودم خیلی دوست دارم...
.