عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

درد دل 23

1392/6/23 17:57
نویسنده : مامانی
500 بازدید
اشتراک گذاری

شيرين زيباي من...

                          پسرك عزيزم...

سلام ماماني..اميدوارم الان كه در حال خوندن اين مطلبي سالن و شاد باشي.نمدونم چه جور مادري برات بودم.ولي اينو بدون كه تمام سعيمو براي خوب تربيت كردن تو ميكنم.من خيلي حساسم.وقتي توي جمع با بچه ها بازي ميكني همش دلم ميخواد كنارت باشم،وقتي كسي اذيتت ميكنه دلم ميخواد بيامو سريع دعواش كنم  ولي ميدونم كه اين كارا خيلي بده،ميدونم اين كارا باعث ميشه كه خيلي لوس بشي و وابسته به من..ولي توي فاميل اين جا افتاده كه همش مامانها به جاي بچه هاشون حرف ميزنن وبه جاي اونها از حقشون دفاع ميكنن.من دوست دارم تو متكي به نفس خودت باشي ولي طاقت ندارم ببينم كسي بهت زور ميگه.توي فاميل با اينكه همه ي بچه ها از تو بزرگترن ولي وقتي مشكلي بين شما ها پيش مياد هركس فقط طرف بچه ي خودشه و اصلا به كوچيكي و بزرگي بچه نگاه نميكنن.البته اين چيزا خيلي مهم نيست براي من شخصيت و آينده ي تو خيلي مهمتره.دلم نميخواد لوس و بچه نهنه باشي يا آنقدر مغرور بشي جز خودت كسي رو به حساب نياري و مدام همبازيهاتو مسخره كني.دلم ميخواد خوب تربيتت كنم وبراي اين كار تمام سعيمو ميكنم...يه كم دلم از بعضي ها پره...

پسرم يه ماجراي بد ديگه...زهرا جون گفت كه امسال نميتونه بياد و پرستاره تو باشه.نمي دوني از صبح تا حالا چه حالي دارم.حسابي افسرده ام.نميدونم چكار كنم.دارم دنبال يه خانم ميانسال قابل اعتماد ميگردم كه بياد وكنارت بمونه.اول برام خيلي مهم بود كه پرستارت جون باشه تا حوصله بازي با تو رو داشته باشه ولي الان كه بزرگتر شدي و خودت با انواع بازيها و كارتونها خودتو سرگرم ميكني يه خانم ميانسال هم خوبه.وقتي شيفت صبح باشم كه تو تا ساعت ده ، يازده خوابي و منم ساعت يك ميام وقتي هم ظهر باشم كه از ساعت يازده تا يك با پرستاري.دعا كن جووون دلم كه يه خانم خوب پيدا بشه تا با خيال راحت تورو بهش بسپارم و به عشق ديگر زندگيم يعني معلمي برسم...

ديگه آه و ناله بسه بريم سراغ عكساي گل گلكم:

كمك به مامان:

برديا

برديا

اينم صبحانه ي مخصوصت.كوكوي مرغ:

برديا

يكي از كارهاي اين روزات اينه كه بري سراغ لبسهاي قديمي و با ذوق و شوق اونارو بپشوي:

برديا

اينجا هم بابايي داشت ميرفت بيرون با شوخي بهت گفت : من كه فقط يه نوشمك واسه ماماني ميخرم و شما هم اينجوري با قهرت هلاكم كردي:

برديا

اينم عكس كتابهاي تازه و كارهاي شما:

برديا

برديابرديا

اينم خونت توي حياط خلوت:

برديا

اينم درخت پسر هنرمندم:

برديا

اينو ببين.سه سالگي:

برديا

نه ماهگي:

عشقم اينجا داري مثل مار ميخزي..در واقع داري به من ياد ميدي:

برديا

عاشق رنگ كردن شيري:

برديا

اينم پارك ملت:

برديا

برديا

برديا

برديا

برديا


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (29)

رضوان مامان رادین
23 شهریور 92 21:44
ای جونم خاله جون حسابی آتیش میسوزنی هااااااا...وای چه صبحانه خوشمزه ای... راستی کتاب پیشی ات هم شبیه کتاب رادینه
مامانی کسرا
23 شهریور 92 21:51
چه عکسای قشنگی عزیزم امیدوارم مشکل پرستار هم به زودی حل شه شاد و خوشحال و خوشبخت باشید
مامانی گیلدا
24 شهریور 92 15:46
سلام مامانی مهربون.خوبی؟خوشی؟ماشالله به شازده پسر خوشتیپت.من عاشق تیپشم.راستی مامانی شما معلمی؟چون خیلی خوبه که تایم کاریت کوتاهتر از منه.من از صبح 7.30 می رم تا 5 می رسم خونه.من می خوام از اول مهر هفته ای 2 بار یا 3 بار بگذارمش مهد و یه روز درمیان پرستارش بیاد.شما هم ببین می تونی چنین کاری کنی که با بچه های دیگه باشه.از این موسسات ندارین که پرستار می فرستن خونه؟ببوس گل پسرت رو


آره خانمی.معلمم.نمی دونم.دنبال پرستار هستم...
راحله
24 شهریور 92 17:39
آخیییییییییی الهی قلپون قهر کردنش بشم من جیگر خااااله خو گناه داله! اصن خودم واسش 4 تا نوشمک میخرم
مامانی چقدر تربیت کردن بچه ها سخته...منم اتفاقا چند روز پیش مهمون داشتم و پسرشون سر هوراد داد زد.دلم نمیخواد هر کی از راه برسه به خودش اجازه بده با هورادم دعوا کنه و اعتماد به نفس بچمو خورد کنه....


ممنون گلم؛اره واقعاسخته؛
زهره ( مامان نازنین زهرا)
24 شهریور 92 18:35
چه عکس های بامزه ای. مواظب باش موقع خیار شور درست کردن دستهای خوشکلت آسیب نبینه. عکسی که با کلاه و شلوارک وایساده خیلی بامزه شده. راستی من یه نظر سنجی خیلی مهم گذاشتم توی وبلاگم حتما حتما بیاید و نظر بدید خیلی واسم مهمه . منتظرتونم.
بهار مامانه برسام
24 شهریور 92 19:26
هزارماشالله به این پسر ناز که به مامانش هم کمک میکنه
چقدرم ناز قهر میکنه
بردیا خوشمله اگه من برات یه عالمه نوشمک بخرم یه بوس از اون لپ کشانی های خوشممزت بهم میدی؟؟؟؟؟من فدای اون قهر کردنت
مامانی گل و مهربون از ته دل دعا میکنم برای ناز پسری یه پرستار خوب و دلسوز و قابل اعتماد پیدا کنی تا با خیال راحت بتونی به مقدش ترین شغل دنیا که همون معلمیه با خیال راحت برسی و همونطور که شما عزیزم هوای بچه های مردم رو داری یه پرستار خوبم پیدا بشه که هوای نازگل شما رو داشته باشه
انشاالله که یه پرستار خوب پیدا کنید
با آرزوی موفقیت برای شما مامان مهربون و عزیز
ممنونم مهربون؛برسام جونوببوس

مامان حسام كوچولو
25 شهریور 92 0:30
اين مشكلات كم و بيش توي همه خانواده ها هست اما خدا رو شكر حسام هنوز باهاش مبتلا نشده. حامي زياد داره. زندگي كارمندي هم يه جور دشواريايي داره ديگه انشالله هميشه شاد و سلامت باشيد. راستي برديا جون عكسات خيـــــــــــــــلي قشنگن
بهار مامانه برسام
25 شهریور 92 2:27
کامنت قبلیم که صبح دادم ثبت نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:12
عرفان پشت ميزم نشسته بود داشت گيم بازي ميكرد . البته فقط يك دقيقه
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:14
امان از دست اين بعضي ها
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:17
عزيزم ايشالا يك پرستار ميانسال و با حوصله خوب براي پرستاري از برديا جون پيدا مي كني
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:17
شما هم مثل عرفان روي اپن آشپزخونه ميشيني ؟؟؟
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:18
چه صبحانه ي قشنگي ؟؟ چه مامانه خوبي ؟؟؟
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:18
برديا جان حتي در لباسهاي قديمي هم قشنگه
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:20
اتاقت هم قشنگه . بچه ها دوست دارن مستقل باشن و جاهاي كوچيكي مثل حياط خلوت و يا انباري را خيلي دوست دارن . من خودم كوچيك بودم زير پله را براي خودم خونه كرده بودم
مامان عرفان
25 شهریور 92 10:21
آقا برديا مي بينم كه كلاس آموزش مار گذاشتي ؟؟؟ آفرين پسر باهوش
بهار مامانه برسام
25 شهریور 92 15:05
یه عالمه بوس واسه گل پسر ملوس








































































































































































































مامان مهربون دوستتون داریم قد همه ی این بوس ها به توان بی نهایت

شوکه شدم خانمی...ممنون.ما هم همینطور
مامان خونه×
25 شهریور 92 15:40
سلام حتما که مادری خوب بودی براش ایشالله یه پرستار خوب براش پیدا بشه که شما هم خیالتون راحت باشه و به کارتون برسی ای جااااان دلم با قهر کردنش شما هم که یه ادستیار اشپز تو خونه دارید فدای این سر اشپز بشم من
عرفان خان و مامان زهره
25 شهریور 92 16:50
سلام به بردیای عزیزم و مامان مهربونش عزیزم حتما که مامان خیلی خوبی هستی و همه وقت رو برای بزرگ کردن و تربیت گل پسرمون میزاری عزیزم مادرهای شاغل همیشه عذاب وجدان دارن و نگران هستن ؛ درکت میکنم منم همینطوری بودم عزیزم اگر بتونی بزاریش بتدریج مهد خیلی بهتره ... براتون بهترینهارو آرزو میکنم سرآشپز عزیزم دوستت داریم
فاطمه(مامان متین)
26 شهریور 92 1:09
عکسات خیلی قشنگ شدن.مامانی دستور کوکو هم به ما بده
مامان آبتین
27 شهریور 92 8:23
الهی الهی چه قهر قشنگی کرده این گل پسر!!! خوشبختم که همکارهستیم راستی چرا بردیا جون رو مهد نمی ذارید من امسال تصمیم گرفتم بذارمش مهد تا یه کم با بچه ها و محیط بیرون آشنا بشه البته امیدوارم بدون من توی مهد وایسه
مامان عرفان
27 شهریور 92 9:36
ماماني برا برديا جون پرستار پيدا كردي ؟؟؟؟

هنوز نه گلم...
مامان عرفان
27 شهریور 92 9:37
مهرنوش مامان مهزیار
27 شهریور 92 10:49
مامان مهربون مراقب دست گل پسری باش
معصومه
27 شهریور 92 22:57
نمیدونم پیامم برای پرستاری بردیا بهت رسید یا نه؟در هر حال من ابراز عشق کردم هرچند که نمیشه عزیزم ایشالله یه پرستار خوب گیر بیاد


آره خانمی.رسید.ممنونم از محبتت مهربون
مامان تارا و باربد
30 شهریور 92 8:36
مامانی گل مطمئن باش حتما موفق میشی نگرانی هاتو درک می کنم این پسر گلتو ببوس به جای من چه حیاط خلوت با حالی
مامان علی مرتضی
31 شهریور 92 13:58
واااااااای دارم با علی مرتضی این مطلبو میبینیم همش میگه این چیه؟ میگم بردیاست میگه این چیه؟ میگم بردیا رفته تو آب میگه این چیه؟ میگن بردیا رفته واینجا تا وسایل پارکو دید گفت: منم برم پیشش تاب تاب ای کاش نزدیک بودیم وباهم میبردیمشون پارک
مامان روژینا
4 مهر 92 23:19
ذوستم اتفاقا کار خوبی کردی که پرستار نگرفتی با اینکه مسیرت به مهد دوره ولی ارزشش و داره حداقل با بچه ها بازی می کنه چیه بچه تنها باشه تو خونه با یه خانم غریب اونم میانسال عکسا هم که حرف نداشت مخصوصا اونی که قهر کرده بود قربون ناز کردنش راستی در مورد بازی بچه ها هم باید بگم واقعا راست می گی نمی دونم چرا موقع دعوای بچه ها بیشتر باید از دست ماماناشون ناراحت باشیم که به جای بچه ها حرف می زنن تو فامیل ما هم این داستان زیاده
مامان حنانه زهرا
10 مهر 92 17:59
جیگرم چه پسر مهربونی والبته شکمو که تو غذا وخوردنی به مامانش کمک میکنه قربونت بره خاله با این عکسای قشنگت منم اپم گلم