درد دل 13
عزیز دل مامانی...
خاله حاتی رفت و دوباره تنها شدیم و تعطیلی شما تموم شد.این روزا دلم بدجور گرفته.اصلا دل و دماغ هیچ کاریو ندارم.توی مدرسه حوصله حرف زدن با همکارامو ندارم.بعد از رفتن حاتی کلی گریه کردم.اومدی بغلم کردی گفتی :مامانی جون غصه نخور بازم میاد.اتوبوسش زود بر میگرده.و با اون دستای نرم و کوچولوت اشکامو پاک میکردی...صبح هم که میخواستم ببرمت مهد کلی گریه کردی که من حاتیمو میخوام.چرا رفت.من که پیشش بودم چرا تعطیل نشد...قربونت برم...دلم برای گیلانم پر میزنه.....
اگه دنیا بداره صدتا خوبی همه خوبی ایجا داره می گیلان
فردا قراره بریم خواف خونه عمه معصوم.میخوان مرتضی رو عقیقه کنن.مادر جونم الان اونجان.همه هستن.خوش میگذره.تو خیلی خوشحالی که میخوای بری خونه عمه ات.آخه از وقتی سه ماهه بودی قسمت نشده که بریم اونجا.وای ....مامانی اون شبی که رفتیم خونه عمه شما تا صبح گریه کردی و منو بابایی تا صبح شمارو تو حیاط راه بردیم....اصلا نه ساکت میشدی و نه میخوابیدی.چقدر برات غصه خوردم نازنینم.( وقتی بهت میگم نازنینم,ناراحت میشی ,میگی من نازنین نیشتم.نازنین دختره).
امروز جلسه کارگاهی داشتیم.از اونجا که اومدم حالم خیلی بد بود.نتونستم نهار بخورم.گرفتم خوابیدم.یه وقت دیدم تو هم کنارم خوابیدی.تازگیها باید حتما گردنمو ناز کنی تا خوابت ببره.ماه من....وقتی بیدار شدم سر درد عجیبی داشتم.هرچی قرص و آب قند خوردم خوب نشدم.بابایی منو برد دکتر.یه آمپول زدم خوب شدم.تو راه برگشت بهم میگی :مامانی چقد گفتم نوشابه ضرر داره.بازم خوردی؟؟؟؟؟؟؟
تازگیها شدیدا به لگوهات علاقه مند شدی.مدام نشستی و داری یه چیزی واسه من یا بابایی درست میکنی.تفنگ ,ششمیر یا آپارتمان.
دوستت دارم نور چشم من