عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

درد دل 18

1392/3/22 1:45
نویسنده : مامانی
511 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نفس مامانی...

نمی دونم از کجا بگم.کلی حرف تو سرم بودا...

این روزا به ما خیلی خوش میگذره.از صبح تا شب مشغول بازی هستیم و شما اصلا قبول نمیکنی که یه لحظه انتراکت بدی که من به کارام برسم.یا ماشین بازی یا مغازه بازی یا نقاش و بن بن بن...

البته اگه بخوام بگم که امروز بیشترین کاری که انجام دادی چی بوده ، باید در یک جمله خلاصه کنم : بوسیدن من...اونم چه بوسیدنی.با تمام قوا.. نمی دونم چرا هزار بار ازم پرسیدی : مامانی جونی منو دوست داری؟؟منم هربار با هزاران کلمه محبت آمیز گفتم : آره عزززززیزم...اما باز پرسیدی.امروز تکیه کلامت شده مامانی خوب ،مامانی عزیز...والبته نسبت به باباتم همینجوری شدی.بابایی به خاطر پایان نامه اش مدام سرش تو کتاب و لب تابه.واسه همین غروب ، برای اینکه مزاحم بابایی نباشیم حاضرت کردم که بریم بیرون اما تو آنقدر به پای بابایی چسبیدی و گریه کردی و گفتی سه تایی با هم...سه تایی با هم که بابایی مجبور شد باهامون بیاد..رفتیم پارک یه کم بازی کردی و برگشتیم...البته شما همیشه مهربون بودی.اما امروز بیشتر از همیشه...فدات بشم الهی..

این روزا کوچه زیاد میری با اینکه اصلا دوست ندارم اجازه بدم ولی وقتی صدای بچه ها رو میشنوی چنان ذوق میکنی که دلم نمی یاد محرومت کنم.اگرم بخوام اجازه ندم چنان ماهرانه خ... میکنی که چاره ای جز اجازه دادن ندارم.دیروز یه کار جالب کرده بودی.البته الان دارم میگم جالب اون موقع کلی ناراحت شدم و غصه خوردم که چرااااا؟ دوتا از کارتهای پاسور دوستاتو برداشته بودی و یواشکی قایم کرده بودی.بعد به من نشون دادی و گفتی مامانی من اینارو بی اجازه برداشتم.نمی دونی چه برق شرارتی تو چشات بود.سریع عصبانی شدم و گفتم چرا بی اجازه برداشتی؟؟شما هم زود گفتی الان میبرم میدم به پوریا.زود اونارو بردی دادی.بعد فهمیدم که پوریا اون کارتا رو انداخته تو کوچه و شماهم برداشتی.امروزم رفتم یه بسته برات خریدم که کلی کیف کردی و مشغول شدی..

اینجا داری با کارتهات قطار درست میکنی..

بردیابردیابردیا

پریشب با عمو شفعی و مینا جون و شهریار رفتیم پارک جنگلی.مینا جون آش رشته درست کرده بود که خیلی خوشمزه بود و جای همه خالی خیلی خوش گذشت.قبل از اینکه اونا بیان رفتیم پیش فرمون آبی.کلی بوسیدیش و باهاش حال و احوال کردی بهش سفارش کردی که مواظب خودش باشه.بعدشم به من گفتی : مامانی کمکم میکنی از این تونل نامرد رد بشم.و منم با کمال میل قبول کردم و بلاخره فاتح شدی و یه عالم شاد شدی و از تونل رد شدی...

اینجا در حال بوسیدن فرمون آبیت هستی.معلوم نیست چندتا ویروس نوش کنی...

بردیابردیا

 

اینجا هم شما آقای فروشنده ای و من بدبخت زنبیل بدست با مقدار زیادی تکه کاغذ بعنوان پول، مشغول خرید...البته من تو عکس غایبم...تازه مجبور بودم در آن واحد نقش خریدار،فرزند خریدار و آقای بانکی رو هم اجرا کنم..اوه

بردیا

و حالا شاهکار گل پسرم..تاج سرم...پسر هنرمند مامانی...

البته اول من کشیدم و شما به دست من نگاه کردی و کشیدی...اما کلا علاقه ای به کارها و بازیهای بی تحرک نداری...وگرنه الان پیکاسو شده بود با این مامان هنرمند...

بردیابردیا

 

                                              

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (25)

زهره مامان آریان
22 خرداد 92 8:40
چه فروشنده خوشکلی.
آفرین.نقاشیت هم خیلی عالیه
چقدر کیف میده وقتی بچه ت هی بوست می کنه.کاش همیشه همین قدر مهربون بمونن.وقتی پسرای جوون این دوره رو می بینم واقعا از آینده پسرم نگران میشم.

واقعامنم همینطور...
محمد
22 خرداد 92 12:19
سلام این پسر خوشگله واسه ما نیست عکسشو همیبجوری گذاشتم شاد باشین
فاطی
22 خرداد 92 13:02
فدای نقاش کوچولو بشم من
فاطی
22 خرداد 92 13:03
فاطی
22 خرداد 92 13:04
این آقای فروشنده چقد جدیه
مامان
22 خرداد 92 13:04
سلام.خوبید.چه عکسای قشنگی
دوست
22 خرداد 92 13:05
وای.چقد تو ناز و بانمکی عززززززززززززززیزم
مونا
22 خرداد 92 13:06
مونا
22 خرداد 92 13:06
دلم براتون تنگ شده
مامان ملینا
22 خرداد 92 14:37
سلام به منم سر بزن گلم
بهاره مامان ونداد
22 خرداد 92 17:18
وای شما هم از این بازی ها دارید ما یه مدل دیگه اش رو داریم هی من باید چایی درست کنم ونداد یعنی میره بازی میکنه میاد میگه چایی بعد ...... ولی خداییش فروشنده خوشکلی هستی نانازک
مامان کوثری
22 خرداد 92 23:45
وای منم دوست دارم دخترم با بچه ها هم بازی بشه ولی خیلی میترسم بیچاره خود بردیا چه جور اعتراف هم کرده عزیزم تازه مقصر نبوده ولی چشم غره مامان رو نوش جان کرده راستی دختر منم بازی های بی تحرک دوست نداره غصه نخور
مامان روژینا
22 خرداد 92 23:52
وای چه بانمک من دلم و صابون زدم که یکی دو سال دیگه دخملم میزاره تمام کارای خونه رو بکنم اما انگار اشتباه کردم حالا حالاها باید با این وروجکا بازی کنیم الهی قربون اون فروشندگیت بشـــــــــــــم
مامان کیان کوچولو
23 خرداد 92 0:55
عزیزم خصوصی داری
پرهام ومامانش
23 خرداد 92 1:05
چه باحالللللللللللللل کی پسر منم قد تو بشه منم دلم ازین پسرا میخادددددددددد خدا برات نگهش داره
مامان مانی
23 خرداد 92 1:43
ای جانم چه فروشنده آقایی خاله به ما هم اسباب بازی میفروشی؟ نقاشیش رو ببین ای جانم ببوس پسری رو جیگری رو ما هم شما رو لینک کردیم
الهام مامان علیرضا
23 خرداد 92 7:34
وااااااااااااااااای چه love ی می ترکونند این مادر و پسر!!! عزیزم جنس ها رو با قیمت مناسب به مامانت بفروش چون این روزها به اندازۀ کافی بیرون جنس گرون قیمت بهش میدن!!!نذار از شدت قیمت های بالا دچار یاس فلسفی بشه اینم یه سبد گل برای مامانیِ خوشبخت با این گل پسر
راحله
23 خرداد 92 11:17
عسیسم این پسملی چقدر با محبته مخلص این آقا پسمل شرور هم هستیم نقاشیای خوشکلشوووووو عشقه فرمونم که هست! به به!
راحله
23 خرداد 92 11:19
راستی ما فومنیم
آیلین
23 خرداد 92 17:23
سلام بردیاجونم عزیزم من لینکت کردم گفتی بهت خبر بدم . واست پیغام گذاشته بودم ولی جوابمو ندادی .شماهم لینکم کن که دوستای هم باشیم مرسی خوشگلم
بابایی زهرا گل
23 خرداد 92 20:02
سلام هزار ماشالا به این گل پسر ناز و با نمک ممنون که تشریف آوردید باعثه خوشحالیه که لینکتون کنم به سم بردیا جوون لینک شدید حتما بازم تشریف بیارید
ابجی (آرمان)
25 خرداد 92 0:21
چه نقاشی های قشنگی کشیدی عزیز دلم. فروشنده به این خوشگلی من تا حا لا ندیدم
نگار مامان عرفان
25 خرداد 92 13:41
آفرين به برديا جون و مامانش .
نگار مامان عرفان
25 خرداد 92 13:57
آقا برديا بليط قطاري را كه درست كردي از كجا تهيه كنيم ؟ سر راهتون كه داريد ميريد من را هم سوار كنيد
مامان امیرحسین و کوثر جونی
26 خرداد 92 16:37
سلام. عزیزم کارای بردیا جون مثل کارای که امیرحسین انجام میده هستش.بچه ها دنیاشون شبیه همه. با افتخار لینکتون می کنم.