درد دل 9
بردیای مهربون من .... امروز داشتم عکسای قدیمیتو نگاه میکردم.کلی واسه خودم کیف کردم.چقدر کوچولو بودی مادر.دلم لک زد واسه اون روزا.چقدر زود بزرگ شدی پسرم.هر چند هنوز خیلی کوچولویی ولی نسبت به ناتوانی اون روزا حالا واسه خودت مردی حساب میشی.چقد خوبه که اینهمه فیلم و عکس ازت داریم.چیزی نمیگذره که تو هم میری دنبال زندگی خودت.مامانی فکر کنم من مادر شوهر خیلی بدی بشم.آخه من اصلا طاقت ندارم تو رو با کس دیگه ای شریک بشم.باورت میشه بعضی وقتا میشینم فکر میکنم : اگه زنش نزاره بیاد پیش من چی ؟؟؟ اگه بگه قلب مامانتو واسم بیار چییی؟؟؟ ههههههه...