درد دل 20...بن بن بن...
سلام عزیز دلم... پسرک شیرینم... الن یه چند وقتی هست که داریم باهم بن بن بن کار میکنیم.هر وقت که میلت میکشه میگی: مامانی بزن بریم بن بن بن....اما چی بگم از شیطونیهات.به راحتی میتونی یه آدم کاملا نرمال و آروم رو دیوونه کنی چه برسه به من که.... وقتی کارتهارو نشونت میدم مزه ریختنت گل میکنه: عکس اسب رو بهت نشون میدم.میگم این چیه؟ میگی: شتره دیگه!!! میگم: مامانی این اسبه. میگی: ما که ...
روزای اول ....
سلام به پسرک ناز و باهوش خودم... این پست خبرای روزایی که تازه رسیدیم و بابایی هنوز برنگشته بود خونه.... یه روز من و بابایی تنهایی رفتیم صومعه سرا و برای شما یه کیک کوچولو گرفتیم تا دوباره کنار خانواده من برات تولد بگیریم.همون شب عمو ایوبم با خانواده اش اومدن اینجا و ما هم همون شب بدون آمادگی های لازم تولدت رو برگذار کردیم.خیلی خوب بود و بهت خیلی خوش گذشت.خاله ها ت و دختر عموهام حسابی برات رقصیدن و جیغ و دست وشادی به پا کردن.شما هم کلی رقصیدی.رقصت هم به این شکله که باسرعت زیاد دور خودت میچرخی و دستاتو توی هوا تکون میدی.من که عاشق رقصتم. فشفشه هم روشن کردی و با عمو تمام بادکنک هارو ترکوندین.شب خوبی بود و خوش گذشت... یه روز...
بابایی جووووون...
بردیا جووووونم..... بابایی رفت فریمان. ..به علت پایین بودن شدید سرعت اینترنت و سر و صداهای فراوان اینجا ، بابایی برگشت خونه خودمون تا بتونه تمرکز کنه و کارهای پایان نامه اش انجام بده .جاش خیلی خیلی خالیه.الان سه روزه رفته....
نظر سنجی
از طرف نگار جون مامان آقا عرفان به نظرسنجی دعوت شدم... 1 -اگر ماهی از سال بودم؟ اردیبهشت 2-اگر روزی از ه فته بودم؟ همیشه عاشق چهارشنبه ها بودم.چون کلاس خط داشتم. 3-اگر عدد بودم؟ 20...وقتی شاگردام میگیرن. 4-اگر نوشیدنی بودم؟ چای 5-اگر ثواب بودم؟ سرپرستی همه بچه های کار. 6-اگر درخت بودم؟ یه درخت بزرگ جنگلی.از اینا که چترشون بازه بازه. 7-اگر میوه بودم؟ انار 8-اگر گل بودم؟ فقط نرگس شیراز 9-اگر آب و ه...
کوچه..
فکر میکنید همین الان یعنی ساعت ده شب بردیا کجاست؟؟ بله....محاله بشه حدس زد....ایشون همین الان در کوچه مشغول بازی با دوستانشون هستن....وقتی صدای بچه ها اومد التماسهای بردیا هم برای راضی کردن ما شروع میشه و در برابر زبان بازیهای بردیا کیه که تاب بیاره!!! اینم عکساشون که الان گرفتم ... ...
وبلاگ بردیا یک ساله شد...
گل همیشه بهارم.. ا مروز وبلاگت یکساله شد..چقد زود یک سال گذشت...یک سال شیرین و پر از شور و شادی و هیجان در کنار تو...یه عالمه دوست خوب و مهربون پیدا کردیم که هر روز به ما سر میزنن و نظراتشون رو برامون به یادگار میذارن.از همشون ممنونم.وبرای سلامتی و موفقیت نی نی هاشون دعا میکنم... بهترینها رو برات آرزو میکنم.عزیزترینم... ...
درد دل 1
پسر گلم توالان ٢ ساله شدی . تا حالا خاطراتتو توی یه دفتر نوشتم.از لحظه ی اولی که فهمیدم توی وجودم هستی تا الان. اما امروز تصمیم گرفتم این وبلاگو برات درست کنم و خاطراتتو اینجا بنویسم.هر چی باشه تو همین الانشم کلی اهل کامپیوتری .......مامانی تو تازگیها خیلی بلا شدی.مثل بلبل حرف می زنی.هر چی منو بابایی میگیم فوری تکرار میکنی.یه عالمه جمله های خوشگل میگی.مثل: بابا درس تمومه؟؟ مامانی اینارو شستی؟؟ بزنیم به برق نوشن میشه. ..... بیشتر جمله هات سوالیه یکسره هم میپرسی : این شیه؟اینا شیه؟ فدات بشم عشق من ...
امشب...
عزیز ترینم...هستی من... نه به دیشب که تا ساعت ده شب تو کوجه بودی و نه به امشب که هنوز ساعت هفت نشده خوابیدی.بابایی هم که تو اتاقش مشغول درساشه و منم تلوزیون رو خاموش کردم و کتابمو خوندم.اما دلم خیلی گرفت.خونه ساکت و آروم بود.در واقع بیش از حد آروم بود.دلم بدجور گرفت.وقتی بیداری انقدر سرو صدا میکنی و انقدر صدام میکنی،« مامانی اینو ببین ...مامانی نگاه کن...دوباره نگاه کن ندیدی...بیا از نزدیک ببین...و...» که داد میزنم و میگم: تو دیگه نمیخوای بخوابی؟؟؟؟دیشب از دستت روانی شدم بس که کتاب برات خوندم و قصه گفتم و....لی امشب که به این زودی خوابیدی دلم بری صدات و بهانه هات لک زده...امشب یه عالم از ته دل واسه اونایی که بچه ندارن ...