پسر کو ندارد نشان از پدر...
سلام آقای کوچولوی من...آرامش من...امید من...دنیای من...بردیای من... جونم واست بگه که از وقتی ما توی خونه ی جدید ساکن شدیم،تقریبا هفته ای نبوده که یکی از کارگرای ساختمون،برق کشی ،نجاری،نصابی به صرف نهار یا چای یا هندونه مهمونمون نباشه.ما جز اولین ساکنین مجتمع بودیم و واسه همین وقتی اومدیم کارگر و مهندس توی ساختمون زیاد بود.بابایی مهربونتم به محض اینکه کسی رو میبینه که داره کار میکنه سریع میاد و میگه: چایی داریم؟هندونه داریم..و اگه سر ظهر باشه هم: بنده خدا باید بره ساندویچی.گفتم نهارت با ما...البته منم شکایتی ندارم چون اون یه لقمه به جایی نمیرسه و تازه برکت خونمون زیاد هم میشه و بابای خودمم همین اخلاقو داره و حتی رفتگرها و گداها ...